متن ها

جملات فلسفی و قصار از آلبر کامو + متن های فسلفی و عاشقانه از آلبر کامو

جملات فلسفی و قصار از آلبر کامو + متن های فسلفی و عاشقانه از آلبر کامو

جملات فلسفی و قصار از آلبر کامو را در این بخش از سایت ادبی متن‌ها برای شما دوستان قرار داده‌‌ایم. کامو در سال 1957 به خاطر پرداختن به مشکلات وجدان بشری در عصر حاضر برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات شد. آلبر کامو پس از رودیارد کیپلینگ جوان‌ترین برندهٔ جایزهٔ نوبل و همچنین نخستین نویسندهٔ زادهٔ قارهٔ آفریقا بود که این عنوان را کسب کرد.

متن های زیبا از آلبر کامو

«علت ساده است و برای شما خواهم گفت، [البته] نه با تحقیر ویژه‌ی قضاوت، بلکه با دلهره‌ی کسی که هم‌دستی خود را با دورانش بیش از آن می‌شناسد که گمان کند از هر سرزنش مبراست.»

بیماری‌اش آن‌قدر طولانی شد که اطرافیانش به مریضی‌اش عادت کردند و از یاد بردند که او سخت در عذاب است و روزی خواهد مرد.

مارت! تو سن و سال ما، آدم‌ها عاشق هم نمیشن، بلکه به هم لذت میدن، همین.

ویار گفت: «جنگ همیشه بوده است. ولی مردم زود به صلح عادت می‌کنند. آن‌وقت خیال می‌کنند حالت عادی همین است. نه، حالت عادی همان جنگ است.»

جوان که بودم از مردم چیزی می‌خواستم که نمی‌توانستند بدهند: دوستی پیوسته، عاطفه مدام.

متن های زیبا از آلبر کامو

تنها یک مسئله‌ی فلسفی واقعا جدی وجود دارد و آن‌هم خودکشی است. این که زندگی ارزش دارد یا به‌زحمت زیستنش نمی‌ارزد. در واقع پاسخی صحیح است به مسئله‌ی اساسی فلسفه. باقی چیزها، مثلا این که جهان دارای سه بعد و عقل دارای نه یا دوازده مقوله است، مسائل بعدی و دست کم دوم را تشکیل می‌دهد.

جملات قصار آلبر کامو

شروع به فکر کردن، شروع به تحلیل رفتن تدریجی است.

قبل از این‌که به فکر کردن خو کنیم، به زندگی عادت می‌کنیم.

مطلب مشابه: جملاتی از هانا آرنت (متن های عمیق فلسفی و سیاسی از هانا آرنت)

خستگی، پایان یک زندگانی ماشینی است.

جهان گربه، جهان مورچه‌خوار نیست. هر سری فکری مخصوص به خود دارد.

ما در بی‌خبری از آنچه که همه‌ی زندگی ما را دگرگون می‌سازد به سر می‌بریم.

… ما بی‌قرار در حال، دشمن گذشته و محروم از آینده، کاملا شبیه کسانی بودیم که عدالت یا کینه‌ی بشری آنان را در پشت میله‌های آهنی زندانی می‌سازد.

معمولاً زندان یک محیط زندگی دسته جمعی است و بهترین دلیل آن این است که در زندان شهر ما زندانبانان نیز مانند زندانیان باج خود را به طاعون می‌پرداختند و بر طبق نظر عالیه طاعون، همه کس، از مدیر زندان گرفته تا پست‌ترین زندانیان محکوم بودند و شاید برای نخستین بار در زندان عدالت مطلق برقرار می‌شد.

مقامات دولتی بیهوده کوشیدند با اعطاء مدال به زندانبانانی که در حین انجام وظیفه مرده بودند، برای این تساوی درجات مختلفی قائل شوند.

وقتی که جنگی در می‌گیرد، مردم می‌گویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بی شک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمی‌شود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده می‌کرد.

زیر لب زمزمه میکرد که من آدم عجیبی هستم. و بی شک به همین علت است که مرا دوست دارد. ولی شاید به همین دلیل روزی از من متنفر بشود.

جملات قصار آلبر کامو

متن فلسفی آلبر کامو

همه ی مردم میدانند که زندگی به زحمتش نمی‌ارزد.

همه روز وقتم را تلف می‌کنم و دیگران می‌گویند بسیار فعالم – ج۱

کارهایی است که از سر علاقه می‌کنیم… و کارهایی از سر اجبار به زیستن –

کسی که بر حق است ان کسی است که هرگز نکشته اسست.

شر و بدی که در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی می‌زاید و حسن نیت نیز اگر از روی اطلاع نباشد ممکن است به اندازهٔ شرارت تولید خسارت کند. مردم بیشتر خوبند تا بد و در حقیقت، مسئله این نیست. بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود.

من مرد پاکدلی را می‌شناختم که بدگمانی را به خود راه نمی‌داد. او هواخواه صلح و آزادی مطلق بود و با عشقی یکسان به تمامی نوع بشر و حیوانات مهر می‌ورزید. روحی برگزیده بود، بله، قطعاً چنین بود.

به هنگام آخرین جنگ‌های مذهبی اروپا، گوشهٔ خلوتی در روستا اختیار کرده و بر درگاه خانه اش نوشته بود: (( از هر کجا که باشید به در آیید که خوش آمدید.) )

به گمان شما چه کسی به این دعوت دلپذیر پاسخ داد؟ شبه نظامیان فاشیست، که مثل خانهٔ خودشان داخل شدند و دل و رودهٔ او را بیرون کشیدند.

من گاه به اندیشه ی آنچه مورخان آینده درباره ی ما خواهند گفت فرو می‌روم. در مورد انسان امروزی یک جمله برای آنها کافی است: او زنا می‌کرده و روزنامه می‌خوانده است.

آیا می‌دانید که در دهکده ی کوچک من، طی یک عملیات انتظامی، یک افسر آلمانی با نهایت ادب از پیرزنی تمنا کرد که یکی از دو پسرش را که به عنوان گروگان باید اعدام شود به میل خود انتخاب کند؟ انتخاب کند، تصورش را می‌کنید؟ این یکی را؟ نه، آن یکی را؟ و ناظر رفتن او باشد.

متن فلسفی آلبر کامو

من هر گز شب از روی پل نمی‌گذرم. این نتیجه ی عهدی ست که با خود بسته ام. آخر فکرش را بکنید که کسی خودش را در آب بیندازد. آن وقت از دو حال خارج نیست: یا شما برای نجاتش خود را در آب می‌افکنید و در فصل سرما به عواقب بسیار سخت دچار می‌شوید! یا او را به حال خود وامی گذارید. شیرجه‌های نرفته گاهی کوفتگیهای عجیبی به جا می‌گذارد.

سقوط

متن ادبی از آلبر کامو

مردمی هستند که مذهب آن‌ها بخشودن توهین است، و واقعاً هم آن را می‌بخشایند، اما هرگز آن را فراموش نمی‌کنند. من از آن تافته‌های جدا بافته نبودم که هر توهینی را ببخشایم، اما همیشه در آخر کار آن را از یاد می‌بردم.

اگر می‌توانستم خودکشی کنم و بعد قیافه ی آن‌ها را ببینم، بله، در این صورت به زحمتش می‌ارزید، ولی، خاک تاریک و تابوت ضخیم است و از ورای کفن چیزی دیده نمی‌شود.

من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آنچه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمی‌توانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان می‌سپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح می‌دهند. ولی من خم می‌شوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم.

چون احتیاج داشتم که دوست بدارم و دوستم بدارند، تصور کردم که عاشق شده ام. به عبارت دیگر خودم را به حماقت زدم.

ما نمی‌توانیم بی گناهی هیچ کس را تأیید کنیم، در صورتی که می‌توانیم به طور قطع مجرمیت همه کس را مسلم بدانیم. هر انسانی گواهی است بر جنایت همه ی انسان‌های دیگر.

مطلب مشابه: سخنانی از فرانتس کافکا نویسنده و فیلسوف بزرگ { 50 جمله ناب از او }

پس از لحظه ای سکوت زیر لب زمزمه کرد که من آدم عجیبی هستم و بدون شک مرا دوست دارد اما شاید روزی به همین دلیل از من متنفر شود

آن وقت فهمیدم مردی که فقط یک روز زندگی کرده باشد می‌تواند بی هیچ رنجی، صد سال در زندانی بماند. چون آن قدر خاطره خواهد داشت که کسل نشود. به یک معنی، این هم خودش بردی بود.

مثل اینکه این خشم بیش از اندازه مرا از درد تهی و از امید خالی ساخته بود. برای اولین بار خود را به دست بی‌قیدی و بی‌مهری جذاب دنیا سپردم.

متن ادبی از آلبر کامو

برای اینکه همه چیز کامل باشد، و برای اینکه خودم را هر چه کمتر تنها حس کنم، برایم فقط این آرزو باقی مانده بود که در روز اعدامم، تماشاچیان بسیاری حضور به هم برسانند و مرا با فریادهای پر از کینهٔ خود پیشواز کنند.

مطالب مشابه