جملات زیبا از نرگس صرافیان طوفان (35 جمله قشنگ از خانم نویسنده)
در این بخش از سایت ادبی و هنری متنها جملات زیبا از نرگس صرافیان طوفان را برای شما دوستان قرار دادهایم. نرگس صرافیان طوفان نویسنده ایرانی است که با بارگذاری مطالبش در فضای مجازی به معروفیت رسید. در ادامه با ما باشید.
جملات ادبی از نرگس صرافیان طوفان
آزار دادن خوب نیست؛ اما فرق است میان آنکس که به عمد آزار میدهد و کسی که ناخواسته آزار میرساند!
فرق است میان آنکس که خوب به نظر میرسد و نیت خوبی ندارد، با آنکس که بد به نظر میرسد اما هیچ برنامهای برای آزار دادن دیگران ندارد!
شب را میبوسم، اگر به واسطهی نبود آفتاب است که تاریک مانده و پشت میکنم به آفتاب، اگر به قصد آزار نهنگهاست که گرمتر تابیده…
اگر از زندگی و روابط آدمها دور ایستادهاید، لطفا قضاوت نکنید! معمولا همانی که بد به نظر میرسد اتفاقا خوبِ ماجراست!!!
آدمهایی که واقعا انرژی و توانشان را برای بهبود شرایط و رابطه خرج میکنند، انرژی و توانی برای تظاهر و تفاخر و خوب به نظر رسیدن ندارند.
راه و رسم انقراض من این است:
دائم امید کوچکی پیدا میکنم، دل به آن میبندم،
و منتظر میمانم ناامیدم کند.
یه وقتایی خدا یه جوری حلش میکنه که انگار از بین اینهمه صدا، فقط صدای تو رو شنیده…
الهی که امروز نوبت تو باشه.
باید برای خودم کاری کنم. باید همه چیز را حل کنم و بعد از مدتها با ذهنی آرام و حالی خوش بروم به خیابان و قدمی بزنم بیآنکه نگران مشغولیتهای به تعویق افتادهام باشم. باید بعد از مدتها بروم کافه و قهوهای بنوشم، بیآنکه عجلهای داشتهباشم. باید دوباره از عطر گلها مست و با پرواز پرندهها سرشار شوم… باید برای خودم کاری کنم، من خیلی وقت است خوشحال نبودهام…
امید به یاریِ هیچکس نداشتهباش!
مگر ندیدی آنان که امید به یاریِ دیگران داشتند، نجات نیافتند و غرقتر شدند؟؟!
متن زیبای نرگس صرافیان طوفان
میگردی بین فلسفه، لا به لای ادبیات، درون سینما، میان موسیقی، آثار هنری میگردی…
بلکه فیلسوفی تو را یافته باشد،
ادیبی تو را نوشته باشد، فیلمسازی تو را ساخته باشد، نقاشی تو را کشیده باشند و موسیقی دانی تو را نواخته باشد…
مطلب مشابه: اشعار سیمین بهبهانی (مجموعه اشعار عاشقانه، غزل، کوتاه، بلند و…)
اگر جایی بیتوجهی و بیمهری دیدی، متوقف نشو، نپرس و گلایه نکن! تلاش کن و ارزشمند شو، آنقدر که به هیچ بهانهای نتوانند انکارت کنند…
خانهی پدری جاییست که هزار ساله هم که باشی، آنجا بچهای… خشمگینترین هم که باشی، آنجا آرامی و قویترین هم که باشی، آنجا ضعیفی و دنبال پناه گرفتن پشت اقتدار پدرانه و آغوش مادرانهای میگردی… چه خوب است خانواده داشتن، خواهر داشتن، برادر داشتن و گاهگاهی دور هم جمع شدن و اندوه زمانه را پشت درهای خانه جا گذاشتن…
آدمِ امن؟
تو ضعیفترین ورژنت رو نشونش میدی و اون؟ تمام تلاشش رو میکنه که آسیبی بهت نرسونه، حتی ناخواسته!
امن باشید عزیزان! امن باشید برای هم.
گاهی هم فکر میکنی به رفتارها و سبک زیست بعضی آدمها و مات و مبهوت میمانی که یک موجود زنده، این حجم از خشم و جنگطلبی و کینه را از کجا آورده؟!
چطور میتوان دائما آتش بهپا کرد و همه را و خود را سوزاند و همچنان احساس یک قربانی را داشت؟! چطور میتوان با خود و دیگران در جنگ بود و انتظار آرامش و صلح داشت؟! چطور میتوان تخم کدورت و آزار کاشت و خوشبختی و عشق برداشت کرد؟!
چطور میتوان اینقدر بد بود و از سوت پایان بازی دنیا نترسید؟!
گفت: بزرگترین توانایی تو میدانی چیست؟ – برخاستن! تو جزو معدود انسانهایی هستی که شکست خوردن و به زمین افتادن، قویترشان میکند. تو جزو معدود انسانهایی هستی که شدیدا ضربه میخورند و آسیب میبینند و مصممتر از قبل بر میخیزند.
با تعجب گفتم: مگر آدمهای دیگر اینگونه نیستند؟!
گفت: نه! آدمهای کمی شبیه به تواند.
این را گفت و من به تک تک ثانیههایی که ناعادلانه زمین خوردم و به سختی و با بغض همه چیز را پذیرفتم و زخمهای خودم را بستم و با درد به راهم ادامه دادم فکر کردم و عمیقا دلم خواست خودم را بغل کنم… خودم را که خیال میکرد قاعدهی دنیاست که تو برای رسیدن، دائما زمین بخوری و دائما برخیزی… خودم را که از شادی و رسیدنِ بدون تاوان و زخم، میترسید…
برای تو:
تو واقعا ارزشمندی و حضورت حال جهان را بهتر میکند. خوشبختند کسانی که کنار تو زندگی میکنند و به چشمهای زیبای تو نگاه میکنند و نام زیبای تو را صدا میزنند و صدای زیبای تو را میشنوند و لبخندهای تو را میبینند.
خوشبختند کسانی که تو را دارند و نمیدانند که چه موهبتیست داشتن کسی شبیه به تو و بودن با کسی شبیه به تو❤️
جملاتی از نرگس صرافیان طوفان
گفت: زیاد که غمگین شدم، پناه میبرم به دلخوشیهای کوچک در دسترس، گاهی به موسیقی و گاهی چای و گاهی یک نارنگی در انتظار پوست کندهشدن…
گفت: مشکلات و سختیها آدم را سرسخت میکنند، مثلا من پیش از آنکه در اقیانوس متلاطم مشکلات گرفتار شوم، فکرش را هم نمیکردم که میتوانم چقدر قوی باشم و تا چه اندازه قادرم دوام بیاورم.
من فکر میکنم آدمهای شکستخورده و اندوهگین، احساس خوشبختیِ عمیقتری را تجربه میکنند؛ باید خیلی زمین خوردهباشی که قدرِ ایستادن را بدانی و باید خیلی سقوط کردهباشی تا به کمترین پریدنی، عمیقا ذوق کنی…
پاییز شد، دوباره قدمها و کافهها
دلتنگها، نیاز بغلها، کلافهها…
ما که آرامیم و سرخوش
همچو اقیانوسها
رو سیاهی بر زغالان مانده
ما؛ فانوسها!
کدخدا در چاه یا بر تخت، بنیانش یکیست
واژهای جز آن نخواهدگشت در قاموسها…
اگر به چیزی اعتقاد قوی دارید،
از جنگیدن برای آن نترسید.
ادامه دهید، با گذشت زمان،
همه چیز در جای خود قرار خواهد گرفت…
توصیه میکنم که “تنهایی رو تمرین کنید و همیشه آمادگی این رو داشته باشید که تنهایی بتونید دووم بیارید.”
احتیاط، اولین و مهمترین شرط عاقل بودنه؛
تو جمع باشید، رفیق داشتهباشید، معاشرت کنید؛ اما جوری پیش برید که اگه ناگهان از همه طرف رها شدید، زیر پاتون محکم باشه و نیفتید…
میگذارم آدمها تا جایی که میتوانند از اینکه لایق حضور در جهان منند ناامیدم کنند، خوب بتازانند، خوب خودشان را نشانم بدهند، خوب با قسمتهای تاریک وجودشان مواجه شوند و خوب نقاب از دستانشان بیفتد و بینقاب مقابل من و آینه بایستند؛ آنوقت است که بلند میشوم و با یک حرکت همه چیز را تمام میکنم.
هر ضربه و آسیب، باید پختگی و درسی به همراه داشتهباشد و من بدون یادگیری و رسیدن به نتایجی کارآمد و درست، هیچ کتابی را نمیبندم حتی اگر مجبور شوم یک صفحه را هزار مرتبه و هزار مرتبه و هزار مرتبه بخوانم.
اگر آزارم دادهای و حس میکنی هنوز در مرزهای جهان منی و ساکت ماندهام؛ این یعنی هنوز کتاب را نبستهام…
شب که شد، از یکجایی به بعد را اگر بیدار ماندی فقط غصه میخوری!
انگار وارد دالان تاریک و عمیقی میشوی که در آن، حتی کوچکترین مسائل هم سایههایی بزرگ دارند. تو به همهچیز بیش از ظرفیتش فکر میکنی و هرچه خستهتر، مستعدتری برای ضعیفتر بودن در مقابل سپاه رنجهایی که خارج از شب، به مثابهی حبابهاییاند و با تلنگری از هم میپاشند.
مهم نیست چقدر حامی و همراه داری، در شهر شب تو تنهایی؛ و آدمها -حتی خوبترین و نزدیکترینشان- ماههای روشنیاند که هنوز نیمههای تاریکشان را نشانت ندادهاند!
مطلب مشابه: اشعار جهان ملک خاتون با مجموعه 60 شعر عاشقانه شامل غزلیات، رباعیات و …
من آدمِ بدی نیستم…
همین که سرم به کار خودم گرم است و کاری به جهان هیچکس ندارم،
همین که آنقدر مشغولیت فکری دارم که ذهن و افکارم برای حواشی و مسائل پوچ و دشمنیها کفاف نمیدهد،
همین که لبخند و مهربانی را از آدمها دریغ نمیکنم.
همین که تلاش میکنم به قدر دامنهی تاثیر خودم، سازنده و کارآمد و مفید باشم.
همین که در عمق بیرحمی روزگار، هنوز هم کودکانه میخندم و کودکانه میبخشم و کودکانه ذوق میکنم؛
نه که خوب باشم اما،
من آدم بدی نیستم…