جملاتی از صادق هدایت (متن های سنگین و جالب از صادق هدایت)
در این بخش از سایت ادبی متنها چندین متن سنگین از صادق هدایت را برای شما دوستان قرار دادهایم. صادق هدایت نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی بود. او را همراهِ محمدعلی جمالزاده، بزرگ علوی و صادق چوبک یکی از پدران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند. هدایت از پیشگامان داستاننویسی نوین ایران و نیز روشنفکری برجسته بود. بسیاری از پژوهشگران، رمانِ بوف کور او را مشهورترین و درخشانترین اثر ادبیات داستانی معاصر ایران دانستهاند.
متن های ادبی از صادق هدایت
همه چیزشان آمیخته با کثافت و پستی و سودپرستی و بیذوقی و مرگ و بدبختی است.
#توپ_مرواری
#صادق_هدایت
یک توده در حال فسخ و تجزیه بودم، گویا همیشه اینطور بوده و خواهم بود ،یک مخلوط نامتناسب عجیب!
#بوف_کور
#صادق_هدایت
من همیشه بیتکلیفم، تا خرخرهام زیر قرضه، هر وقت هم کار دارم مواجبم را پیشخور میکنم.
حالا فهمیدم، این سرما از هوا نیست، از جای دیگه آب میخوره، تو خودمه.
هر چی میخواد بشه، اما هر دفعه این سرما میآد، با پشت خمیده، بار این تن را باید بکشانم،
تا آخر جاده باید رفت. چرا باید؟ برای چه؟
تا بارم را به منزل برسانم،آن هم چه منزلی!
#فردا
#صادق_هدایت
عکس نوشته جملات صادق هدایت
چگونه مرا قضاوت خواهند کرد؟
اما من از کسی رودربایستی ندارم، بچیزی اهمیت نمیگذارم، به دنیا و مافیهایش میخندم. هرچه قضاوت آنها درباره من سخت بوده باشد، نمیدانند که من پیشتر خودم را سختتر قضاوت کردهام. آنها به من میخندند، نمیدانند که من بیشتر به آنها میخندم،
من از خودم و از همه خواننده این مزخرفها بیزارم!
#زنده_بگور
مطلب مشابه: سخنانی از فرانتس کافکا نویسنده و فیلسوف بزرگ { 50 جمله ناب از او }
درین لحظه تمام سرگذشت دردناک زندگی خودم را پشت چشمهای درشت، چشمهای بیاندازه درشت او دیدم، چشمهای تر و براق، مثل گوی الماس سیاهی که در اشک انداخته باشند.
#بوف_کور
ممکن است از تو یک خواهش بکنم؟ آیا میتوانی آخرین دقیقههای زندگی مرا بخری؟ آیا میتوانی آخرین لحظه زندگی مرا شاعرانه بکنی؟
این زندگی که همهاش از دست تو در شکنجه بودهام!
#س_گ_ل_ل
#صادق_هدایت
حس میکردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم هیچ رابطهای با سایر مردم نداشتم.
من نمیتونستم خودمو بفراخور زندگی سایرین در بیارم.
#تاریکخانه
آیا چگونه میتوانستم فراموش بکنم؟ چشمهایم که باز بود و یا رویهم میگذاشتم، در خواب و در بیداری او جلو من بود، از میان روزنه پستوی اطاقم، مثل شبی که فکر و منطق مردم را فرا گرفته، از میان سوراخ چهارگوشه که به بیرون باز میشد دایم جلو چشمم بود.
آسایش بمن حرام شده بود، آیا چطور میتوانستم آسایش داشته باشم؟
این آرزوی نیستی که خیام در ترانههای خود تکرار میکند آیا با نیروانه بودا شباهت ندارد؟
در فلسفه بودا دنیا عبارت است از مجموع حوادث بهمپیوسته که تغییرات دنیای ظاهری در مقابل آن یک ابر، یک انعکاس و یا یک خواب پر از تصویرهای خیالی است:
احوال جهان و اصل این عمر که هست،
خوابی و خیالی و فریبی و دمی است.
چشمهای مهیب افسونگر، چشمهایی که مثل این بود به انسان سرزنش تلخی میزند، چشمهای مضطرب، متعجب، تهدیدکننده و وعدهدهنده او را دیدم و پرتو زندگی من روی این گویهای براق پرمعنی ممزوج و در ته آن جذب شد – این آینه جذاب همه هستی مرا تا آنجایی که فکر بشر عاجز است بخودش کشید.
آیا مفهوم میهنپرستی آن است که محکوم هستیم از تمام لذایذ معنوی دنیا چشم بپوشیم و غمزهٔ شتری یک دسته پاچه ورمالیدهٔ کاسهلیس و تازهبهدورانرسیده را تحویل بگیریم و دورشان اسفند دود بکنیم که ظاهراً اظهار بیاعتنایی به دنیا و مافیها میکنند اما جگرشان برای پول و اتومبیل و شهوت لک زده است؟
خواستم تاریخ بگذارم دیدم تاریخ را نمیدانم نه تاریخ میهنی و نه خاجپرستی!
معروف است که آدم خوشبخت ساعت را نمیداند یا ندارد از این قرار ما از خوشبخت هم خوشبختترترتر شدهایم!
جملاتی از صادق خان هدایت
ننگ این دوره را به آب زمزم و کوثر هم نمیشود شست!
همه چیز خراب اندر خراب است، بنداز، زندگی، هوا، کشتن وقت، همه چیز. هیچ معلوم نیست که چه خواهد شد.
توضیح جزئیات جز دردسر نتیجهای ندارد!
توی این کثافت غوطهوریم بیآنکه امیدی به روزهای بهتر در آینده داشته باشیم و یا اعتقادی به زندگی بعد از مرگ!
هرچه بکارند همان را درو خواهند کرد. انسان خون میریزد، تخم بیدادی و ستمگری میکارد، پس در نتیجه ثمره جنگ و درد و ویرانی و کشتار میدرود.
درین دنیای پست پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من یک شعاع آفتاب درخشید !
اما افسوس این شعاع آفتاب نبود بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره پرنده بود که بصورت یک زن یا فرشته بمن تجلی کرد و در روشنایی آن یک لحظه، فقط یک ثانیه همه بدبختیهای زندگی خودم را دیدم و به عظمت و شکوه آن پی بردم و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود دوباره ناپدید شد !
نه، نتوانستم این پرتو گذرنده را برای خودم نگه دارم.
آخر ما هم بیکار نمینشینیم و با قصه بیبیگوزک سرشان را گرم خواهیم کرد.
چنان آنها را ترغیب به گذشت و فقر و فاقه و صوفیگری و مردهپرستی و گریه و وافور و توسریخوری میکنیم که دست روی دستشان بگذارند و بگویند: باید دستی از غیب برون آید و کاری بکند.
اما این دست، دست ما خواهد بود!
جملات روشنفکرانه از هدایت
ما بد تربیت میشویم، همه خرابی ما بگردن همین خرافات است که از بچگی توی کلهمان چپاندهاند و همه مردم را آن دنیائی کردهاند.
این دنیا را ما ول کردهایم و فکر موهوم را چسبیدهایم، نمیدانم کی از آن دنیا برگشته که خبرش را برای ما آورده! از توی خشت که میافتیم برای آخرتمان گریه میکنیم تا بمیریم، اینهم زندگی شد؟
الان نه از زندگی خوشم میآید و نه بدم میآید، زندهام بدون اراده، بدون میل، یک نیروی فوقالعادهای مرا نگه داشته، در زندان زندگانی زیر زنجیرهای فولادین بسته شدهام، اگر مرده بودم مرا میبردند در مسجد پاریس بدست عربهای بیپیر میافتادم، دوباره میمردم، از ریخت آنها بیزارم. در هر صورت بحال من فرقی نمیکرد. پس از آنکه مرده بودم اگر مرا در مبال هم انداخته بودند برایم یکسان بود، آسوده شده بودم.
یک فردوسی کافی است که وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و به او افتخار میکنید.
اما حال که علم و هنر و فرهنگ ازین سرزمین رخت بر بسته، معلوم میشود فقط دزدی و جاسوسی و پستی بهاین زندگی معنی و ارزش میدهد.
همای گو مفکن سایه شرف هرگز
بر آن دیار که طوطی کم از زغن باشد!
مطلب مشابه: سخن بزرگان { عمیق ترین سخنان افراد معروف درباره موضوعات زندگی }
اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره من باید دور، تاریک و بیمعنی باشد ، شاید اصلاً من ستاره نداشتهام!
مقایسه بکنید یک دکان میوه فروشی را که به رنگهای دلپذیر روانبخش آراسته شده از بوی آن شامه لذت میبرد!!
“سیب، نارنج، گیلاس، هلو، انگور و خربزه و رنگهای زنده سبزیهای گوناگون” را با دکان قصابی، “دل و روده آویخته شده اجساد سربریده، شکمهای شکافته شده، پایهای شکسته که آویزان است و قطرهقطره از آن خون میچکد”
و بوی گند لاشه در هوا پراکنده می باشد …!
#فواید_گیاهخواری
چون در طبیعت کشمکش و زد و خورد مابین بعضی از جانوران درنده و خونخوار وجود دارد انسان گمان کرده جنگ و خونریزی و کشتار برای زندگانی واجب است.
اما این دلیل جفنگی است چون در روی زمین جانوران دیگر نیز هستند که نه تنها جنگ نمیکنند بلکه طبیعتاً بیآزار و آرام و خوب میباشند و همه آنها از نباتات تغذیه مینمایند مانند میمون، اسب، کبوتر و غیره. اما انسان حیوانات درنده را سرمشق خود قرار داده و مانند آنان وحشی و خونخوار شده است.
#فواید_گیاهخواری