اشعار شام غریبان؛ گلچین شعر غمگین و سوزناک شام غریبان امام حسین (ع)
گلچین اشعار شام غریبان امام حسین و شب یازدهم ماه محرم را با مجموعه گلچین شده شعر کوتاه و بلاند سوزناک شام غریبان در این بخش سایت متن ها قرار داده ایم.
فهرست اشعار شام غریبان
مجنون بیابان و صحرا
ملک را زین مصیبت اشک غم در دامن است امشب
فلک را زآتش ماتم شرر در خرمن است امشبخدا را ای صبا با خاتم پیغمبران بر گو
که در دشت بلا جسم حسین بی مدفن است امشبسلیمان جهان را تشنه ببریدند انگشتش
دریغا خاتمش اندر کف اهریمن است امشبزپیکان بلا جسم حسینش را تماشا کن
که همچون خانه زنبور، روزن روزن است امشبکجایی یا علی یک دم بیا در کربلا بنگر
که زینب در میان صد هزاران دشمن است امشب
بیا کز داغ مرگ اکبر گلگلون کفن، لیلاچو مجنون رو به صحرا کرده و در شیون است امشب
که در دشت بلا جسم حسین بی مدفن است امشبجودی خراساتی
یک آسمان خورشید ناب
پرده بر می دارد امشب، آفتاب از نیزه ها
می دمد یک آسمانْ خورشیدِ ناب از نیزه هامی شناسی این همه خورشید خون آلود را
آه! ای خورشید زخمی! رُخ متاب از نیزه هاکهکشان است این بیابان، چون که امشب می دمد
ماهتابْ از نیزه ها و آفتابْ از نیزه هاریگ ریگش هم گواهی می دهد روز حساب
کاین بیابان، خورده زخمِ بی حساب از نیزه هایال هایی سرخ و تن هایی به خونْ غلتیده است
یادگار اسب هایی بی رکاب از نیزه هاآرزوی آب هم این جا عطش نوشیدن است
خواهد آمد «العطش» ها را جواب از نیزه هاباز هم جاری ست این جا رودْرود از سینه ها
بس که می آمد صدای آبْ آب از نیزه هاگر چه این جا موجْ موج تشنگی ها جاری است
می تراود چشمه چشمه، شعر ناب از نیزه هاسعید بیابانکی
در اوج بی کسی ها
زمینِ تشنه و تن پوش تیر و تنها تو
هزار قافله در اوج بی کسی ها توپرنده، سنگ، درختان، به سینه می کوبند
دوباره دسته ای از کوچه رد شد اما توغروب شام غریبان و کوچه تاریک است
خدا به خیر کند مرد! صبح فردا تو،چگونه می گذری از گناه این مردم
گناه مردم بی رحم کوفه آیا تو؟صدای شیونی از زینبیه می آید
به داغ بی کسی انداختی جهان را توتویی که زمزمه ات کوه را پراکنده ست
کنار آمده ای با تمام غم ها، تو!چه راحت از همه قوم و خویش دل کندی
چه دیده بودی آن لحظه های زیبا تو؟زنی شکسته دل و ردّ سرخی از خورشید
که تکیه داده به دیوار تکیه ها با تودر انتظار سواری که می رسد از راه
میان دسته زنجیرزن تویی ها! تو!سقلاطونی
مطلب مشابه: اشعار شام غریبان امام حسین (ع) با 30 شعر سوزناک کوتاه و بلند
آتش خیمه و دود صحرا
خیام آشنا از آتش بیگانه می سوزد
کبوترهای بی بال حرم را لانه می سوزدچه غوغایی است؟ در این دشت ماتم زا نمی دانم
که از شرحش دل دیوانه و فرزانه می سوزدمگر دشمن نمی داند که زد بر خیمه ها آتش
که در یک خیمه بیماریست بی تابانه می سوزدسری بالای نی بینم چو ماهی زیر ابر خون
که از شوق وصال حضرت جانانه می سوزدرود بر چرخ دود از خیمه ها؟ یا از دل زینب؟
که از بیداد و جور زاده مرجانه می سوزدغروبی آتشین می باشد و طفلی دود هر سوی
که خود چون شمع و دامن چون پر پروانه می سوزدیکی کو؟ تا به یاری خیزد و بنشاند آتش را
وگرنه پای تا سر کودکی دردانه می سوزددل سوزان طفلان را دگر حاجت به آتش نیست
دل آتش چرا یا رب بر این دل ها نمی سوزد؟علی انسانی
خورشید به نیزه
باید خودت یاری کنی ورنه محال است
بوسه بگیرد از گلوی پاره زینبخون گلویت را کسی تا آسمان برد
پیراهن و عمامه ات را این و آن بردآیا نگفتم در بیاور خاتمت را
راضی شدی انگشترت را ساربان بردگفتند که پیراهنت را می کشیدند
تصویر غارت کردنت را می کشیدندنه اینکه نیزه بر تنت می ریخت دشمن
بلکه به نیزه ها تنت را می کشیدندرفتی و دستم بر ضریح دامنی بود
رفتی ز دستم رفتنت چه رفتنی بود؟تا آن زمانی که به یادم هست داداش
وقتی که می رفتی تنت پیراهنی بودرفتی که اشک خواهرت را در بیاری
بغض گلوی دخترت را در بیاریآیا نمی شد ای سلیمان زمانه
قبل از سفر انگشترت را در بیاری؟علی اکبر لطیفیان
یومٌ علی وجهِ الثَّری
فضا که بوی خون گرفت، زمین و آسمون گرفت
دیگه نمی دیدم تو رو من از روی تلتا روی خاکا افتادی، هر که با هر چی داشت می زد
قیامتی به پا شده میون مقتلنمی دونی چه کرده آخه داغ تو با خواهرت
حسین من! خورشید روی نیزه ها شده سرتخودم دیدم ده تا سوار، راهی قتلگاه شدن
دیدم به پای مرکبا، نعلای تازه می زدنکشیده عطر سیب تو، منو به سوی قتلگاه
ولی نمی دونم کجاست تنت برادرمیون تیغ و نیزه ها، چطوری خواهرت حالا
پیدا کنه آخه تو رو غریب مادرزنده ام ای یوسف بی پیرهنم، به بوی تو
آرزومه باز بگیرم بوسه ای از گلوی توچه کرده با تو روزگار، ای مصحف به خون رها
یَومٌ عَلَی صَدرِ النبی، یَومٌ علی وجهِ الثَّرییوسف رحیمی
پیام پرپرِ گل های باغ
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربه دری های من شنیدن داشتبسیط دشت، چنان لاله زار حسرت بود
که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشتهدف چه بود در این کارزار خون آلود
که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشتچه بود در سر گل های باغ سبز رسول
که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشتبه اوج آبی آن آسمانِ خونین رنگ
کبوترِ دل من شوق پرکشیدن داشتستارگان چمن پیش تیغ صف بستند
خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشتننالم از خط تقدیر خویش در زنجیر
که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشتصبور ثانیه های غم و بلای تو بود
دلم که وعدهٔ بسیار داغ دیدن داشتپیام پرپرِ گل های باغ را می برد
نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشتجواد محقق
مطلب مشابه: متن نوحه شام غریبان امام حسین (20 متن مداحی جانسوز شب یازدهم محرم)
خودم دیدم زمین دریای خون بود
خودم دیدم زبالای بلندی
که محبوب خدا را سر بریدندخودم دیدم کبوترهای معصوم
همه، سر زیر پرها کرده بودندخودم دیدم که صحرا لاله گون بود
خودم دیدم زمین دریای خون بودخودم دیدم فضای آسمان ها
پراز «انّاالیه راجعون» بودخودم دیدم گلوی اصغرم را
خودم در بر کشیدم اکبرم راخودم دیدم که زهرا گریه می کرد
خودم دیدم سرشگ مادرم راتو زیر پا رفتی ولی بیچاره زینب
از این به بعد و بعد از این آواره زینب
پیک شام غریبان
اگر صبح قیامت را شبی است، آن شب است امشب
طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشبفلک! از دورِ ناهنجارِ خود لختی عنان در کش
شکایت های گوناگون مرا با کوکب است امشببرادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن
که زینب بی تو چون در ذکر یا رب یا رب است امشبجهان پُر انقلاب و من غریب، این دشت پُر وحشت
تو در خواب خوش و بیمار در تاب و تب است امشبسرت مهمانِ خولیّ و تنت با ساربان همدم
مرا با هر دو اندر دل، هزاران مطلب است امشببگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلا
ز زلف و عارض اکبر، قمر در عقرب است امشبصبا از من به زهرا گو، بیا شام غریبان بین
که گریان دیده دشمن به حال زینب است امشبنیر تبریزی
قافله سالار
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردنداز چاه بپرسید، همان چاه مقدس!
با ماه، همان ماه شب تار چه کردند؟اصلاً بگذارید خود آب بگوید
با چشم و دل و دست علمدار چه کردند؟اصلا بگذارید، که خورشید بگوید
خورشید! بگو با سرِ سردار چه کردند؟نیزار گواه است که با خوب ترین ها
این قوم خطا رفته تاتار چه کردند؟بیعت شکنان، نقشه کشیدند و دوباره
با ذریه حیدر کرار چه کردند؟ای قامتِ افراشته در سجده بسیار
لب های عطش با تب بسیار چه کردند؟نیلوفر پژمرده شب های خرابه!
با بغض تو ای ابر سبکبار چه کردند؟در ماتم شمع و گل و پروانه و بلبل
ای اشک به یاد آر، به یاد آر چه کردنددر طاقت من نیست که دیگر بنویسم
با قافله و قافله سالار چه کردندجلوداریان
باران
سری بر شانه هم می گذاریم
دل خود را به غم ها می سپاریممن و باران از امشب قصد داریم
بباریم و بباریم و بباریماگر چه زخم بی اندازه دارد
سری بر نی بلند آوازه دارددل هر قطره باران از امشب
برایم حرف های تازه داردشب آخر چه رازی داشت باران؟
هوای سرفرازی داشت باراننگاهش را گرفت از ماه، با ماه
وداع جانگدازی داشت بارانچه یک دست و مرتب بود باران
دلی از غم لبالب بود بارانرها، یک ریز، با احساس، انگار
دو قطره اشک زینب بود بارانسیدحبیب نظاری
مطلب مشابه: متن شام غریبان {جملات و اشعار جانسوز از پیکر بی کفن امام حسین علیه السلام}
بدن های پاره پاره
هر سو فتاده پیکر آن گل عذارها
چون لاله های رُسته به هر جو کنارهابر باد رفته اند، چو گل شاخه های سرخ
از بوستان سبز نبی، یادگار هایک سو فتاده پیکر عباس، غرق خون
بنشسته روی پیکر پاکش غبارهاسوی دیگر جنازه صد پاره علی است
افتاده روی پشته ای از خاک و خارهااصغر چو نوشکفته گل افتاده روی خاک
نوشین لبش چو غنچه سرخ انارهایک سو حبیب خفته، چو پیری کنار دیر
برسینه اش زخنجر دشمن، شیار هاحُر خفته روی خاک، چو مستی کنار جام
از زخم تیغ و خنجر آن بی تبار هامحمد حسن زورق
خزان گلستان مصطفی
کشتگان عشق بی غسل و کفن خوابیده اند
سر براه دوست داده با بدن خوابیده انددر گلستان شهادت یک به یک مانند گل
پاره پاره در جوار ذوالمنن خوابیده انددر کنار شاه اقلیم امامت روی خاک
با تن صد چاک با وجه حسن خوابیده اندسرزمین کربلا یعنی حسین آباد عشق
مردمانش جمله با یک پیرهن خوابیده اندجان نثاران شه دین ساکنان بزم قرب
بی کس و بی خانمان دور از وطن خوابیده اندگر خزان شد گلستان مصطفی فخر زمن
نو گلانش تشنه لب در آن چمن خوابیده اندچنگ ننوازید امشب لشکر از بهر خدا
کاهل بیت شاه در بیت الحزن خوابیده اندای صبا آهسته تر می ران به دشت کربلا
کودکان در خیمه با حزن و محن خوابیده اندساعیا با چشم حق بین بین که یاران حسین
جمله یک روحند لیکن تن به تن خوابیده اندمرشد چلویی، ساعی
نیزه دار سر خورشید
به نیزه دار بگو نیزه را تکان ندهد
به کودکی که به خوابِ خوش است جان ندهدرُباب بندِ طناب و خدا کُنَد امشب
به این بُریده نفَس بچه را نشان ندهدبرایِ بردنِ یک سر چقدر خورجین است
بگو سنان که تو را دستِ این و آن ندهدحرامی آمده سمتِ حرم دعایی کن
که دخترانِ تو را دستِ خیزران ندهدبگو چه کار کنم زیر آتشِ خیمه
که خیمه ای که می اُفتد به کَس امان ندهدبگو چه کار کنم تا نسوزد این دختر
که شعله فرصتِ ماندن به گیسوان ندهدخدا کُنَد که یتیمی که راه گم کرده
به زیرِ بوته ی آتش گرفته جان ندهدخدا کُنَد که در آید زِ دست انگشتر
که شمر خنجرِ خود را به ساربان ندهدرُباب آب ننوشیده تا نیاید شیر
به نیزه دار بگو بچه را نشان ندهدحسن لطفی
تو همین زینبی و چشم تری می شنوی
از حدیث شهدا، مختصری می شنوی
از غم روز قیامت، خبری می شنویتو چه دانی که چه آمد به سر شاه شهید؟
بر سر نیزه بیداد، سری می شنوی!چاک پیشانیش از دامن ابرو بگذشت
تو همین معجز شقّ القمری می شنوی!از جگرْ سوختگان لب آبت چه خبر؟!
ین قدر هست که بوی جگری می شنوی!غافلی وقت جدایی چه قیامت برخاست
تو وداع پسری با پدری می شنوی!خبرت نیست ز حال، دل بیمار حسین!
در ره شام، همین در به دری می شنوی!تاب خورشید و تن خسته و پا در زنجیر
حال رنجور چه دانی؟! سفری می شنوی!گریه، سیلی شد و بنیاد صبوری برکند
تو همین زینبی و چشم تری می شنوی!(داوری) راست دم غصّهْ فزایی، ورنه
این همان قصّه بود کز دگری می شنویمحمّد داوری شیرازی (داوری)
مطلب مشابه: والپیپر ماه محرم | عکس نوشته امام حسین | تصویر زمینه با کیفیت عاشورا
دشتی از شراره
بیش از ستاره زخم و فلک در نظاره بود
دامان آسمان ز غمش پر ستاره بودلازم نبود آتش سوزان به خیمه ها
دشتی ز سوز سینه زینب شراره بودمی خواست تا ببوسد و برگیردش زخاک
قرآن او، ورق ورق و پاره پاره بودیک خیمه نیم سوخته، شد جای صد اسیر
چیزی که ره نداشت درآن خیمه، چاره بوددر زیر پای اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بودآزاد گشت آب، ولیکن هزار حیف!
شد شیردار مادر و، بی شیرخواره بودچشمی برآنچه رفت به غارت، نداشت کس
اما دل رباب، پی گاهواره بودیک طفل با فرات کمی حرف زد ولی
نشنید کس که حرف زدن با اشاره بودیک رخ نمانده بود که سیلی نخورده بود
در پشت ابر، چهره هر ماهپاره بوداز دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بودعلی انسانی
خورشید سربریده
آن شب که آسمان خدا بی ستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بودسهم کبوتران حرم، از حرامیان
بالِ شکسته، زخمِ فزون از شماره بوددر سوگ خیمه های عطش، زار می گریست
مشکی که در کنار تنی پاره پاره بودزخمی که تا همیشه به نای رباب بود
از شور نینوایی یک گاهواره بودمی دوخت چشم حسرت خود را به قتلگاه
انگشتری که همسفر گوشواره بوداز کوچه های شب زدهٔ کوفه می گذشت
پیکی روان به جانب دارالاماره بوداز دشت لاله پوش خبرهای تازه داشت
مردی که نعل مرکب او خون نگاره بودفریاد زد: امیر! در آن گرم گاه خون
آیینه در محاصره سنگِ خاره بودخون بود و شعله بود و عطش بود و خیمه ها
در معرض هجوم هزاران سواره بودخورشید سربریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه، گرم طلوعی دوباره بودروزی که رفت این خبر شوم تا به شام
چشم فرشته های خدا پرستاره بودبانگ اذان بلند نمی شد ز مأذنی
آن روز شهر، شاهد بغض ستاره بودبا ضربه ای که حادثه بر طبل می نواخت
فریاد «یا حسین» بلند از نقاره بودراه گریزِ اغلب «قاضی شُریح» ها
آن روز در بد آمدن استخاره بودشهر فریب و وسوسه تا دیرگاه شب
میدان پایکوبی هر باده خواره بودیک لحظه از ترنم شادی تهی نماند
گویی که در تدارک عیشی هماره بود!تعداد زخم گرچه ز هفتاد می گذشت
اما شمار زخم زبان بی شماره بودمحمد علی مجاهدی
شام غریبان
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم
فروغ دیده شب زنده داری ماند و من ماندمز هفتاد و دو گل در قلب این صحرای پاییزی
شمیم عترت و عطر بهاری ماند و من ماندمخدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفر
گلی خلوت نشین در زیر خاری ماند و من ماندمشفق در آسمان طرحی ست از خون گلوی گل
به دامان افق نقش و نگاری ماند و من ماندمبه گوشم می رسد صوت رباب و ذکر لالایی
فقط گهواره چشم انتظاری ماند و من ماندمبهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحرا
پرستوهای در حال فراری ماند و من ماندمنگاهم بود دنبال کبوترهای سرگردان
کنار خیمه، اسب بی سواری ماند و من ماندمشکست آیینه های آل طاها عصر عاشورا
ز سُمّ اسب ها، گرد و غباری ماند و من ماندمدل من بیشتر از خیمه ها می سوخت چون دیدم
میان شعله، جان بی قراری ماند و من ماندمبیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجا
هلال ماه نو در شام تاری ماند و من ماندمگواه ظلم این اُمّت، همین پیراهن است آری
ز هجده یوسف من یادگاری ماند و من ماندمعطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اما
ز اشک دیدگان دریا کناری ماند و من ماندممحمدجواد غفورزاده
مطلب مشابه: قشنگ ترین متن ماه محرم و عاشورایی کوتاه ( 30 دلنوشته در مورد امام حسین )
غریبانه شام یتیمی
زینب چو دید پیکری اندر میان خون
چون آسمان و، زخم تن از انجمش فزونبیحدْ جراحتی نتوان گفتنش که چند؟
پامالْ پیکری نتوان دیدنش که چون؟خنجر در او نشسته، چو شهپر که از همای
پیکان ازو دمیده، چو مژگان که از جُفونگفت: این به خونْ تپیده، نباشد حسین من
این نیست آنکه در برِ من بود، تاکنونیکدم فزون نرفت که رفت از کنار من
این زخمها، به پیکر او چون رسید؟ چون؟گر این حسین؟ قامت او از چه بر زمین!
ور این حسین! رایت او از چه سرنگون؟یا خواب بوده ام من و گم گشته است راه!
یا خواب بوده، آنکه مرا بوده رهنمون!می گفت و می گریست که جانسوزْ ناله یی
آمد ز حنجرِ شه لبْ تشنگان برونکای عندلیب گلشن جان، آمدی؟ بیا!
ره گم نگشته، خوش به نشان آمدی بیا!گفت ای گلو بریده! سرّ انورت کجاست؟
وز چیست گشته پیکر پاکت، به خون خضاب؟ای میر کاروان! گهِ آرام نیست، خیز!
ما را ببر به منزل مقصود و، خوش بخواب!من یک تن ضعیفم و یک کاروانْ اسیر
وین خلقِ بی حمیت و دهرِ پر انقلاباز آفتاب؟ پوشمشان؟ یاز چشم خلق؟
اندوهِ دل نشانمشان؟ یا که التهاب؟زینُ العباد را، ز دو آتش کباب بین
سوز تب از: درون و برون: تاب آفتاب!گر دل به فرقت تو نهم، کو شکیب و صبر؟
ور بیتو رو به شام کنم، کو توان و تاب؟دستم ز چاره کوته و راه دراز، پیش
نه عمر من تمام شود، نه جهان خرابلختی چو با برادر خود، شرح راز کرد
رو در نجف نمود و سرِ شکوهِ باز کردکای گوهری که چون تو نپرورده نُه صدف
پروردگانْت زار و تو آسوده در نجف؟!داری خبر که نور دو چشم تو شد شهید؟
افتاد شاهباز تو، از شَرْفه شرف؟این اهل بیت توست بدین گونه دستگیر!
ای دستگیر خلق! نگاهی به این طرفاین نور چشم توست که ناوک زنانِ شام
دورش، کمان گشاده چو مژگان کشیده صف!چندین هزار تنْ قدَر انداز و از قضا
با آنهمه خطا، همه را تیر بر هدف!هر جا روان ز سروْ قدی، جویی از گلو!
هر سو جدا ز تاجْوَری، دستی از کتفتا کی جوار نوح؟! لب نوحه برگشا
یعقوب سان بنال که شد یوسفت، تلفچون نوح بر گروه چو یعقوب، بر همه
نفرینِ (لا تذر) کن و افغانِ وا اسفچندی چو شکوه های دلش بر زبان گذشت
ز آن تن ز بیم طعنه شمر و سنان گذشت؟!بس کن (وصال)! قصّه محشر چه می کنی؟!
کردی قیامت اینهمه دیگر چه می کنی؟!بس کن (وصال)! کاین نفَس شعلهْ ناک تو
آتش به عالمی زده یکسر، چه می کنی؟!قصد تو بود: سوختن خلق، سوختند
این حرف سوزْناک مکرّر چه می کنی؟!آه درون به طارم گردون چه می بری؟!
آینیه سپهر، مکدَّر چه می کنی؟!تشویش جان حیدر و زهرا چه می دهی؟!
شرح بلای آل پیمبر چه می کنی؟!صد دفتر از بلای حسین ار کنی رقم
نبْوَد یک از هزار میسّر، چه می کنی؟!گویی سرش به طشت یزید، آفتاب و چرخ
تعریف آفتاب به اختر چه می کنی؟!گویی شب وداع وی و، روز رستخیز
بیهوده شب به روز، برابر چه می کنی؟!چندان که می نشینم از این ماجرا، خموش
خونین دلم ز سینه خروشد که: بر خروش!
بغض تاریک بیابان
بی سرپناه ، سایهٔ بر سر کجا روم
با شمر و با سنانِ ستمگر کجا رومهمراه خواهرت شده چشمان پستِشان
از ترس دستِ دشمن و معجر کجا رومبا گریه اش آخرش از دست می رود
من با ربابِ بی علی اصغر کجا رومدر آتش خیام به صحرا دویده ایم
از بغض شهر شام، برادر کجا رومزد تازیانه لحظه محمل سواری است
وقتی که نیست شانه اکبر کجا رومحامد آقایی
کودکان تشنه و خیمه سوخته
گرچه روزی تلخ تر از روز عاشورا نبود
آنچه ما دیدیم جز پیشامدی زیبا نبودعشق می فرمود: «باید رفت»، می رفتند و هیچ
بیم شان از تیرهای تلخ و بی پروا نبودخیمه ها از مرد خالی می شد، اما همچنان
اهل بیت عشق در مردانگی تنها نبودآفتاب ظهر عاشورا به سختی می گریست
کودکان لب تشنه بودند و کسی سقّا نبودآسمان می سوخت از داغی که بر دل داشت، آه
کودکی آتش به دامن می شد و بابا نبودکاروان کم کم به سمت ناکجا می رفت و کاش
بازگشتی این سفر را باز از آنجا نبودشفیعی
تب غارت خیمه ها
ناگهان دشت بلاخیز پر از هلهله شد
کوفه با شام سر غارت ما یک دله شدتب غارت به همه دشت سرایت می کرد
با سرت خولی نامرد تجارت می کرداز خدا بی خبران هیچ ندارند احساس
معجرم دل نگران است کجایی عباس؟آتش و دود که سمت حرمت می آمد
نیزه ای بود که سمت حرمت می آمدجای یک نیزه به پهلوی سکینه می سوخت
خیمه در آتش کینه ی مدینه می سوختدست از جیب خیانت همه بیرون کردند
گوش ها را به خشونت پر از خون کردندهر که در غائله بی بهره ز گودال شده
دست او طالب ارزانی خلخال شدهدر هیاهوی حرم پیرهنت را بردند
نیمه شب بود عقیق یمنت را بردندقطره ای آب حرم را چه مشوش کرده
این رباب است سر قبر علی غش کردهگرد خیمه خبر تلخ تری می گردد
نیزه ی حرمله دنبال سری می گرددحسن کردی
همسفر خداحافظ
بسته ام بارِ سفر را پس خداحافظ حسین
می برند این خون جگر را پس خداحافظ حسیندر دو زانویم نمانده قوّتی، دلواپسم
می کِشم دردِ کمر را پس خداحافظ حسینکو علمداری که زانو را رکابم می نمود؟
داده ام از کف، قمر را پس خداحافظ حسینبعدِ تو یک نیمه جانی در گلویم مانده است
می برند این محتضر را پس خداحافظ حسینزینب و نامحرمان؟ اصلاٌ چطوری ممکن است
یک نظر کن همسفر را پس خداحافظ حسینچون پرستو می روم زخمی ز کعبِ نیزه ها
داده ای نا بال و پر را پس خداحافظ حسیناوّلین بار است از مرکب تماشا می کنم
بر رویِ سر نیزه، سر را پس خداحافظ حسینمی روم تا شهرِ کوفه با زبانی چون علی
زنده گردانم پدر را پس خداحافظ حسینمعجری کوتا که سازم سایبانی بر تنت
می چشی هُرمِ شرر را پس خداحافظ حسینمحسن راحت حق
خیمه سوخته و کودک تشنه
عصر عاشورا کنار خیمه های سوخته
ذوالجناحی ماند با یال رهای سوختهکاروان می رفت و می بلعید دشت دیرسال
کودکان تشنه را با دست و پای سوختهدر کجا دیدید یا خواندید روی نیزه ها
آسمان قرآن بخواند با صدای سوختهقطره قطره شرم شد آب فرات از دیدنِ
رقص خون آلود شمشیر و هوای سوختهچارده قرن آسمان بارید و می بارد هنوز
چشم زینب را به خاک کربلای سوختهابرها بارانی و شاید خدا هم گریه کرد
عصر عاشورا کنار خیمه های سوختهمحمود اکرامی
شام غربت آل الله
به بزم گریه همرنگ غروبم
به زیر ابر ستار العیوبمتسلای دلت اشک محبان
خدا صبرت دهد آقای خوبمدر این ده شب صدای نو فلک وای
نوای ناله ملک و ملک وایشهیدان سرخوش و ما مانده ایم و
دم یا لیتنا کنا معک وایخوشا آنان که محرم با تو بودند
شهیدانی که همدم با تو بودندخوشا آنان که در وقت شهادت
لب تشنه محرم با تو بودندمنم زینب که معنای وفایم
منم که فانی راه بقایممنم یک زن ولی در اوج غیرت
امیر فاتح کرب و بلایمبه زهرایی شبیه مادرم من
به مولایی بسان حیدرم منحسینم رفت اما دین به جا ماند
به تنهایی امیر لشکرم منکلید گنج اسرار حسینم
چو عباسم علمدار حسینمحسینم گر به مقتل آرمیده
من امشب چشم بیدار حسینماگرچه زیر بار غم خمیدم
وگر جام بلا را سر کشیدماگرچه جسم بی سر دیدم اما
به غیر از عشق و زیبایی ندیدمهمین امروز دیدم دلبرم رفت
یگانه سایه روی سرم رفتفرات و اشک خیمه موج می زد
لب تشنه حسینم از حرم رفتبه مقتل دیده های دخترش بود
که تیغ دشنه روی حنجرش بودتمام لحظه های سر بریدن
سرش بر روی پای مادرش بودزبان گفتنم آتش گرفته
ز کعب نی تنم آتش گرفتهحرم می سوخت طفلی داد می زد
که بابا دامنم آتش گرفتهغم تو آتشی بر جان ما زد
یکی آتش به جان خیمه ها زدیکی انگشت و هم انگشترت برد
یکی راس تو را بر نیزه ها زدتو رفتی و میان خیمه ماندیم
تیمم کرده چادر را تکاندیمنشسته خسته با دستان بسته
همه با هم نماز خویش خواندیم
به خون خفته و خیمه سوخته
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد
ستاره سوخته ای، صحبت از غمی داردشب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه ای ست
به پای نخل که گیسوی درهمی داردشب است و ماه به هر خیمه ای که می نگرد
نشسته مادری و بزم ماتمی داردشب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است
به وسعت ابدیّت، جهان غمی داردشب است و سنگ صبوری به ناله می گوید
کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟شب است و دختر معصوم سیدالشهدا
برای نوحه گری، فرصت کمی داردشب است و سایه اهریمنی شتاب آلود
رَود به سوی سلیمان که خاتمی داردشب است و داغِ جگرسوزِ سینه مظلوم
ز اشک فاطمه، امّید مرهمی داردشب است و این همه غم، در عوالم ملکوت
خدا گواست، پیمبر چه عالمی داردشب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب
ز گاهواره او، چشم برنمی داردشب است و قافله سالار شاهدان شهید
به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی داردشب است و بر سر سجّاده ای پُر از اخلاص
بلند قامت عصمت، قد خمی داردشب است و زینبِ دور از حسین می داند
نفس کشیدنِ بی او، چه ماتمی داردمحمدجواد غفورزاده
تنهایی یتیمان حسین
دلم در حلقه ماتم، به یارب یارب است امشب
همان شام غریبانی که گویند امشب است امشبصدای ناله ای از سرزمین نینوا آید
که گویا صاحب آن ناله، جانش برلب است امشبیتیمان حسین امشب، همه سر در گریبانند
لب عطشانشان بر ذکر یارب یارب است امشبسپه داری که دیشب داد پاس خیمه ها تا صبح
به خون غلتیده آن سردار صاحب منصب است امشبحسینی را که پروردی به دامن یا رسول الله
تنش در کربلا پامال سمّ مرکب است امشبمتاب ای مه که در دشت کربلا روشن بود زآتش
شعاع شعله از هر خیمه بی صاحب است امشبمتاب ای مه که هجده سر به نوک نی بود تابان
یکی چون ماه و دورش جمع هفده کوکب است امشببه فردا کاروانی بر اسیری می رود در شام
که هریک را دلی پُر حسرت و پُر مطلب است امشببیا ای شیر حق! در کربلا حال یتیمان پرس
که گریان دیده گردون به حال زینب است امشبگرفتار و اسیرِ حلقه زنجیر می گردد
تن بیمار رنجوری که در سوز تب است امشبدو دختر بچه از ترس عدو گمگشته در صحرا
که زینب را از آن گم گشتگان، جان بر لب است امشبنشد در نهضتش مغلوب، سبط مصطفی، «شرمی»
که در جان بازی اش بر خصمِ سرکش غالب است امشبشرمی کاشانی
شب تنهایی و یتیمی
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده
در شب بیماریم آتش پرستارم شدهما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم
از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شدهپیش از این سقای ما بودی علمدار حسین
امشب اما جای او آتش علمدارم شدهای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز
مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شدهجز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند
در شب تنهائیم تنها همین یارم شدهمن که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع
از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شدهبس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست
دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟جز دو چشمم هیچ کس آبی بر این آتش نریخت
مردم چشمان من تنها وفا دارم شدهگر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی
سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شدهشعله های کربلا آتش به جانم زد حسان
آتشین از این جهت ابیات اشعارم شدهحبیب الله چایچیان (حسان)
یک کربلا مصیبت
زخمی شکفته، حنجره ای شعله ور شده ست
داغ قدیمی من از آن تازه تر شده ستزخمی که غنچه بسته و جانی از آن شکفت
وقتی دهان گشود جهانی از آن شکفتاین شعله در وجود من از گریه روشن است
این سوختن نشانهٔ آرامش من استاین داغ در اجاق دلم بی شرر مباد
این زخم کهنه کمتر از این تازه تر مبادآن سوی سوز و ساز، قراری نهفته است
در شعله زار درد بهاری شکفته استدردی که خون دل شده درمانمان کند
نوع دگر بسازد و انسانمان کنداین سوز خوب از همهٔ سوزها جداست
سوز طف و گداز شررخیز کربلاستبا سوز کربلایی این داغ ساختیم
صدبار سوختیم و دمادم گداختیممعراج را سبب نه، که عین مسبب است
کامل ترین حقیقت آن سوز زینب استزینب مگو تمامت صبر خدا بگو
خورشید عصر واقعهٔ کربلا بگوامشب سواد فاجعه ای گشته برملا
از عمق دشت های مِه آلود کربلامرثیه خوان روح من! امشب بیا بخوان
امشب روایت دگر از کربلا بخوانتاریخ روز واقعه را خون گریسته ست
بیش از هزار سال در اندوه زیسته ستدر پنجه های بغض گلوگیر، مرده بود
شاعر اگر که سوز دلش را نمی سرودتا بر غروب شام غریبان اشاره کرد
پیراهن صبوری خود صبر پاره کردآرام خفته بود سر از خاک برنداشت
انگار از مصیبت خواهر خبر نداشتمی رفت از آشیانهٔ آتش گرفته اش
با دسته ای کبوتر تنها که پرنداشتشب، ترسناک بود و سراسیمه می دوید
طفلی که غیر عمّه امید دگر نداشتطوفان فرو نشست ولیکن میان خاک
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشتیک کربلا مصیبت و صد قتلگاه غم
در قلب های سخت تر از سنگ اثر نداشتدنیا خجل ز دربدری های زینب است
خورشید هم نهان شده در پردهٔ شب استدیشب اگر چه ره به سوی قتلگاه برد
از موج خیز غم به برادر پناه بردامروز هم به سوی چمن ره گزیده است
گل های باغ سوخته را شب ندیده استهنگامهٔ ورود به مقتل فرا رسید
نوباوگان فاطمه را سربریده دیدهر یک تنی به رنگ شقایق به برگرفت
از عمق روح صیحه زد، آفاق درگرفتپرسید بانویی که قد از غم خمیده است
یاران! عزیز گمشده ام را که دیده است؟خم شد کنار یک تن بی سر، دلش شکست
قرآن ورق ورق شده دید و سپس نشستبر زخم بی شمار برادر نظاره کرد
هی پلک بست باز نگاه دوباره کردباور نمی کنم که حسینم چنین شده
سر در بدن ندارد و نقش زمین شدهدر بر گرفت پیکر در خون تپیده را
بوسید جای گونه، گلوی بریده رایک چند لحظه ای نظر از دوست برگرفت
اندوه شعله ور شد و سوز دگر گرفت«پس بازبان پر گله آن زادهٔ بتول
روکرد بر مدینه که یا اَیها الرسولاین کشتهٔ فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست»هر لحظه سوزهای فراوان به سینه داشت
سوز مکاشفات حسین و سکینه داشتشیرازه های صبر و امیدش گسسته دید
خورشید را دمی که به زنجیر بسته دیدبیمار روز واقعه جان بر لبش رسید
نزدیک بود جان بدهد زینبش رسیدیک آن اگر توجهش از یاد رفته بود
از دست عمه حضرت سجاد رفته بودصد شعله در وجود من از گریه روشن است
این سوختن نشانهٔ آرامش من استاین داغ در اجاق دلم بی شرر مباد
این زخم کهنه کمتر از این شعله ور مبادسیدفضل الله قدسی