متن روز شیراز با اشعار ( 30 متن و شعر درباره شهر شیراز)
شیراز یکی از قدیمیترین و زیباترین شهرهای ایران است که به بهار و بوی نارنج خود معروف است. از همین رو در تقویم رسمی کشور یک روز به خصوص یعمی 15 اردیبهشت به شیراز زیبا اختصاص داده شده است. ما نیز در سایت متنها چندین متن درباره روز شیراز را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.
شعر و متون زیبا ادبی درباره شهر همیشه بهار شیراز
خوشا شهر شیراز و فرخ دیارش
کز او ملک ایران بود افتخارش
نورانی وصال
خاک شیراز همیشه گل خوشبوی دهد
لاجرم بلبل خوشگوی دگر باز آمد
میلش از شام به شیراز به خسرو مانست
که به اندیشه شیرین ز شکر باز آمد
سعدی
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
نسیم صبح دلبر می شنیدم / دلم دیوانگی آغاز می کرد / خیال آب رکناباد می پخت
هوای خطه شیراز می کرد… روز شیراز گرامی باد.
شیرازِ تو، چه سان بر این ناحیه های مه آلود شمال
کوچ کرده است؟ …گوته…. روز شیراز گرامی باد.
نرگسم سوی چمن خواند و سروم سوی باغ / من مردد که دهم دل به کدام ای شیراز
به قیام از بر هر گنبد سبزی سروی / چون عروسان خرامان به خیام ای شیراز …
۱۵ اردیبهشت روز جهانی شیراز گرامی باد.
آخر آغوش خیال از خویش خالی کردنست / شیشه ئی داری دو روزی گرم کن جای پری
تا کجا گردد غبار وحشت اسباب جمع / بگذر از شیراز بندی های اجزای پری…. روز شیراز گرامی باد
مژده ای شیراز من، بوی بهار آورده ام / پیک گلزار دلم، پیغام یار آورده ام
گر بهار آورده با خود نرگس و نسرین و گل / صد بهار جانفزا، من در کنار آورده ام….
۱۵ اردیبهشت روز شیراز گرامی باد.
خیال آب رکناباد می پخت
هوای خطه شیراز می کرد
آخر آغوش خیال از خویش خالی کردنست
شیشه ئی داری دو روزی گرم کن جای پری
تا کجا گردد غبار وحشت اسباب جمع
بگذر از شیراز بندی های اجزای پری
سرخ و سپید، در هم آمیخته، پر از نقش و نگار
بعید میدانم تماشاگهی زیباتر از این به چشم توان دید
روز شیراز بر شیرازیها خیلی مبارک باشه
در اقصای عالم بگشتم بسی
به سر بردم ایام با هر کسی
تمتع به هر گوشهای یافتم
زهر خرمنی خوشهای یافتم
چو پاکان شیراز خاکی نهاد
ندیدم که رحمت برین خاک باد
سعدی
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
باد صبح و خاک شیراز آتشی است
هر کرا در وی گرفت آرام نیست
خوشا شیراز و وضع بی مثالش
خداوندا نگه دار از زوالش
ز رکن آباد ما صد لوحش الله
که عمر خضر می بخشد زلالش
میان جعفرآباد و مصلا
عبیرآمیز می آید شمالش
به شیراز آی و فیض روح قدسی
بجوی از مردم صاحب کمالش
سعدیا برایم از حکمت
عشق بگو
از این که چرا با این سوز و گداز
این چنین شیرین می نماید
این شرنگ تلخ و گزنده جان
با تمام بی وفایی هایش معشوق
مرا می راند
و قلبم او را می خواند
نگاهم در چهار سوی عالم جز
او نمی بیند
سعدیا
از شیراز بگو
و دلتنگی های من
در غروب های روز
جمعه
سعدیا
از نارنج برایم بگو
از کلبه ای در قلب یک
جنگل
از آغاز شعرهایم در شیراز
و از بوی لیمو
سعدیا
از حکمت عشق
برایم سخن بگو
قطعات کوتاه کوتاه شعر درباره شهر شیراز
گاهی در نگاهم
هر چیزی مه آلود و گنگ است
حتی نام تو بر زبانم می آید
و می ماسد
حتی لبخندت بر لبانم تکرار می شود
و یاد میعاد آنروز
در شیراز
در نارنجستان قوام
شیراز برای من
هنوز هم
طعم شعر و
نسکافه همان روزها را دارد
وقتی می گویی دوستت دارم
تمام لیموهای باغستان های شیراز
بی هوا می شکفند
وقتی میگویی دوستم می داری
زمین نو می شود
زمستان
می گریزد
و فصلی دیگر از راه می رسد
و من باز هم حس می کنم
زنده هستم
و با تمام وجودم
نام تو را
نفس میکشم
ای عشق
امشب آسمان شیراز
ستاره باران است
و من به خاطره بازی مشغولم
حرفه ام شعر
است و نان و قاتقی ام
کلماتی که شاید دیگران بفهمند
امشب آسمان شیراز پر از شعر
است
پر از واژگانی
که تب دار
هستند
پر از آهنگ و وزن های کهکشانی
پر از شعرهای ناگفته
حافظ
امشب آسمان شیراز
پر از شعر
است و من
شاعری هستم
که تا صبح
بیدار هستم
شاید واژه ای وحشی و سرکش را
رام کنم
تا بتوانم با آن
در شیراز خیالم
سفر کنم
اسم این شعر را
لاجرم شیراز می گذارم
اسم این شعر زندگیست
باور کنید
عاشقی از لای شعرهای من دزدیده و
بی زبان گریخت
با پا نرفت
با سر از
لای شعرهای من بیرون دوید
جایی بود
که شمشیر آغا محمدخان
خون آلود بود
جایی که سواران مغول
از مردم باج شیرازی بودنشان
را می گرفتند
و عاشق نمی خواست باج به تاریخ
بدهد
او نمی دانست که
از شعری به شعر دیگری
می گریزد
و دیگر نه دفتر اشعار من
و نه کتاب های طویل
و عریض تاریخ جای امنی نبود
عاشق گفت:
بگذارید تا
با زبان عشق
شعر بگویم
مرا چه به تاریخ؟
و عاشق همچنان می گریخت
در کلمه ای خلاصه شد
گویی در کلمه ای فرو چکید
و عاشق در نارنجستان
یک شعر شیرازی آرام گرفت
یک شیراز است و بارگاه
شاهچراغ
یک شیراز و مسجد نصیر الملک
آن
یک شیراز است و
مسجد عتیق
یک شیراز است و مردمی مهربان
مردمی مومن
به حق و
زیبا صفت
یک شیراز است و
لبخندهایی که هر روز
خاطره ساز
می شوند
بین خواجوی کرمانی
و باغ جهان نما
شعرهایی رد و بدل می شد
من مضمون آن شعرها بودم
من تمام
من جهان
من زیبا
همین من؛
شیراز
ای باغ ارم
که یادواره های مرا
در خود
جای داده ای
ای زیباترین جلوه طبیعت
در قلب شیراز
هر گاه که در
تو
قدم می زنم
گویی هر لحظه
ممکن است چیز
تازه ای در جهان روی دهد
مثلا
ناگهان یک دشت
گل سرخ پیش رویم
بشکفد
یا ابرها به زمین
بیایند
یا بارانی از
الماس
و ابریشم بر
زمین ببارد
ای باغ ارم که زیبایی های جهان
را در خود
جای داده ای
خاطرات من را
بپذیر
خاطرات من
و محبوبم
را
بارها شده است که
در تو آرام گیرم
بارها شده است
که اشک ها
و لبخندهایم را نزد
تو بیاورم
گویی از سلاطین مقهور
عشقم
که در محوطه سبز تو گام
برمی دارم
و در اندیشه فتح قلب
محبوبم هستم
بهاریه های فراوانی سروده ام
تا کنار چشم ههای حافظ
دوباره زنده شوم
به بهار و
عطر لیموهایش
ولی جاودانگی
تو فراتر از تصور شاعر است
تمام شیراز را به
دنبال خال یار گشته ام
و چیزی ندیده ام
جز شیراز
و نگین نامش
بر تارک دوران
من از چنگال خان تاتار
و چنگیز
من از بی رحمی خان قجر
هر بار که می خوانم زخم می بندم
من از تاریخ گلایه دارم
من از هر چیزی که
شیرازم را
برنجاند شکوه دارم
اگر پارس این سان پر آوازه است
ورا شهر شیراز شیرازه است
بهشت برین است شیراز من
چو خفته است آنجا بسی راز منش
روز شیراز گرامی باد
سرخ و سپید در هم آمیخته پر از نقش و نگار
بعید میدانم تماشاگهی زیباتر از این به چشم توان دید
روز شیراز بر شیرازی ها خیلی مبارک باشه
جبهه واکرده مفتاح زبان بسته است
صفحه آئینه طوطی را سخن پرداز کرد
هر که صائب معنی رنگین به لفظ تازه بست
باده شیراز را در شیشه شیراز کرد
روز شیراز گرامی باد
توسن بخت نه رام است خدا می داند
ورنه دانی که مرا چیست مرام ای شیراز
نکهت باغ گل و نزهت نارنجستان
از نسیمم بنوازند مشام ای شیراز
دیدمت دورنمای در و بام ای شیراز
سرم آمد به بر سینه، سلام ای شیراز
وامداریم سرافکنده ز خجلت در پیش
که پس انداخته ایم اینهمه وام ای شیراز
15 اردیبهشت روز شیراز گرامی باد
شهسوار سخنم لیک نه با آن شمشیر
که به روی تو برآید ز نیام ای شیراز
شاید از گرد و غبار سفرم نشناسی
شهریارم به در خواجه غلام ای شیراز
روز شیراز گرامی باد
توئی آن کشور افسانه که خشت و گل تست
با من از عهد کهن پیک و پیام ای شیراز
سرورانت مگر از سرو روانت زادند
که در آفاق بلندند و به نام ای شیراز
“شهر شیراز با کوچههای پرپیچ و خم، باغهای دلگشا و شرابهای ارغوانی”
داستان #داش_آکل اثر #صادق_هدایت در این فضا شکل گرفته
“کوچهها هنوز در اثر باران بعد از ظهر نمناک و بوی کاهگل و بهارنارنج در هوا پیچیده بود یادگارهای پیشین از جلو او یکبیک رد میشدند. گاهی لبخند میزد، زمانی اخم میکرد. ولی چیزیکه برایش مسلم بود اینکه ،آن وضعیت برایش تحملناپذیر بود.”
بگذریم … ریرا!
از گوشهی چشم نگاهی کن:
دو قناریِ خسته بر سیمِ تلگراف
دوردستِ بیرویایِ مرا مینگرند،
درست مثل منند
تبعید ترانهای ناخوانا
که زمزمهاش …
سرآغاز رفتن به شیراز است!
اگر فکر میکنی دروغ میگویم
همین امشب از فال سربستهی چراغ
یا آهسته از خود حضرت حافظ … بپرس