متن در مورد یادگاری؛ 25 متن زیبا برای یادگاری نوشتن با جملات کوتاه
در این بخش گلچین متن در مورد یادگاری با بیش از 25 متن و جمله برای یادگاری نوشتن را به صورت کوتاه گردآوری کرده ایم.
گلچین متن در مورد یادگاری نوشتن
حریفا ! گوش سرما برده است این
یادگاری سیلی سرد زمستان است
متن یادگاری عاشقانه
رفت
دلتنگی جا ماند
عادت می کنم
به یادگاری ش…
تخته سنگ یادگاری ها امشب
دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده
از خود انسانیت
به یادگار بگذارید ،
نه انسان ! تولید مثل را
هر جانوری بلد است……
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
از یادگاری ها و خاطرات فقط حَسرت نصیب ما بود…
تاوان خاطرات جنون است و بس…!
خنده ی تلخ
ک عکاس
پس از سیب گرفت
یادگاریست
که آدم سر عشقش دارد
وقتی به جای “من”، ضمیرت میشود “تو”
از “تو” برایت مانده یک “او” یادگاری…
جملات یادگاری نوشتن
مینویسم یادگاری
تا بماند روزگاری
من نمانم ماندگاری
خط بماند روزگاری…
قبول دارم کهنه شده ام!
آنقدر کهنه که می شود روی
گرد وخاک تنم، یادگاری نوشت…
خیالی نیست تو هم بنویس و برو!…
مطلب مشابه: جملات احساسی در وصف کوچه؛ جملات کپشن درباره کوچه قدیمی
کو آن رفیق
مدعیِ روزهای سخت؟
تا با غم تو عکس بگیرد
به یادگار……
با دوست عشق زیباست،
با یار بی قراری
از دوست درد ماند،
از یار یادگاری..!
پاتریک:
اگه نمیتونم باهات دوست بشم
حداقل بزار یادگاری نِگه دارَمِت
دیروز یادگاری هایت همدم من شدند
و به حرف های نگفته من گوش دادند و برایم دلسوزی کردند.
البته به روش خودشان که همان سکوت تکراری بود
و یادآوری خاطرات با تو بودن.
دستنوشته ات را می بوسیدم و گریه می کردم.
دردا و حسرتا
که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری
از آن روزگار ما
با یاد تو
همیشه در زیر باران خاطرات
خیس می شوم
هرگز نمی توانم فراموشت کنم
چونکه دلتنگی
تنها یادگاری است
که از تو دارم
مطلب مشابه: شعر درباره کوچه؛ 30 اشعار زیبا درباره کوچه زیبا و قدیمی
روی دیوار هم ،یادگاری بنویسید.
آدمیزاد با مرور خاطرات زنده اس…
می توانستیم
دوباره عکسی به یادگار بگیریم
اگر از قاب بیرون می امدی…
دستخطی دارم از او
بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم
که چاقو با انار…
از صدای سخن عشق
ندیدم خوشتر
یادگاری که در این
گنبد دوار بماند
به روزهای رفته نگاه میکنم
به رنگهای پریدهی عکسهای قدیمی
به لبخندهای جوان
دستهای جوان
درختهای جوان
که فوارههای سبز صامت بودند
به ذغال گداخته گلهای رز
به ذغال گداخته قلبم
به ذغال گداخته لبهام
و دهانی
که هنوز خندیدن را از یاد نبرده بود