متن ها

شعر پنجره / مجموعه اشعار کوتاه و احساسی زیبا درباره پنجره

شعر پنجره / مجموعه اشعار کوتاه و احساسی زیبا درباره پنجره

پنجره سال‌هاست که به عنوان پلاتی مهم مورد استفاده شاعران ایرانی و خارجی بوده است. در این بخش از سایت ادبی و هنری متن‌ها قصد داریم چندین شعر پنجره را برای شما دوستان قرار دهیم. در ادامه متن همراه ما باشید.

اشعار زیبا درباره پنجره

درد یک پنجره را پنجره‌ها می‌فهمند

معنی کور شدن را گره‌ها می‌فهمند

سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین

قصه‌ی تلخ مرا سرسره‌ها می‌فهمند

یک نگاهت به من آموخت که در حرف ‌زدن

چشم‌ها بیشتر از حنجره‌ها می‌فهمند

آن‌چه از رفتنت آمد به سرم را فردا

مردم از خواندن این تذکره‌ها می‌فهمند

نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا

قرن‌ها بعد در آن کنگره‌ها می‌فهمند

“کاظم بهمنی”

ما هر دو یک دلیم، ولی این وفاق نیست

از احتیاج بگذر اگر اشتیاق نیست

ما خسته‌ایم و تشنه، ولی دست و پا زدن

راه نجات یافتن از باتلاق نیست

یینه‌ایم و غیر حقیقت نگفته‌ایم

در ما به قدر یک سر سوزن نفاق نیست

هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن

جایی که عشق نیست، جدایی، فراق نیست

هر روز بیشتر به تو دلبسته می‌شویم

عشق از شناخت می‌گذرد اتفاق نیست

دنیا هزار پنجره بر ما گشود و بست

اما دریغ، آینه‌ای در اتاق نیست

“فاضل نظری”

چه دردناك شبی بود،

سكوت بود و جنون بود!

فضا براده‌ی آهن،

ستاره لكّه‌ی خون بود!

غريبی از خمِ ره رفت

گامش: غم… غم…

طنين به خلوتِ ره بست

گرفت پنجره ماتم

پريد مرغی در باد،

به سوی جنگل آهن،

درون مقبره‌‌ی من،

كشيد خاطره شيون!

چراغ‌های خيابان، تمام پرپر گشتند

سپيده پنجره را شست،

كلاغ‌ها برگشتند!

چه دردناك شبی بود!

“نصرت رحمانی”

بیا و پنجره‌ها را کمی نصیحت کن

بگو که چشم ازین راه رفته بردارند !

“مسیح مسیحا”

مطلب مشابه: شعر سنگ قبر / اشعار سوزناک و بسیار غمگین برای سنگ قبر

اشعار زیبا درباره پنجره

یک شب چراغ روی تو روشن شود، ولی

چشمی کنار پنجره‌ى انتظار کو …؟!

هوشنگ ابتهاج

شاید این بار به شوق تو بتابد خورشید!

رو به این پنجره‌‌ی در شُرُف ویرانی…

“حسنا محمدزاده”

پنجره بین من و توست، مرا بوسه بزن

بوسه از آن طرف شیشه حلال است عزیز !

“صادق فقانی”

از پنجره‌ی رو به خیابان اتاقت

آنقدر که من خاطره دارم تو نداری!

“سیدتقی سیدی”

کاری به سرد و گرم بهار و خزان نداشت

این پنجره فقط به هوای تو باز بود…

“فرامرز‌ عرب عامری”

کنار پنجره گیسو به گیسوی شب و باران

حواست نیست عاشق کرده‌ای حتی درختان را

“سیدمحمدضیاء قاسمی”

خوردیم چو گنجشک به دیوار بلورین

پنداشته بودیم که این پنجره باز است!

تا سفره‌ی نان و عسلم باز شود

تا باغ پرندگان پر آواز شود

وا کن مژه‌ی پنجره‌ها را به نسیم

لبخند بزن که صبح، آغاز شود

اى عشق دل‌انگيز من اى يار، سلام

بر روى تو يك‌بار نه ، صد بار سلام

خورشيد رسيده پشت اين پنجره‌ها

حالا كه شده لحظه‌ى ديدار، سلام

“طاهره داورى”

اینجا کنارِ پنجره تنها نشسته‌ام

در کوچه‌ای که عابرِ درد آشنا کم است…

اقرار می‌کنم که در اینجا بدونِ تو

حتی برای آه‌ کشیدن هوا کم است…

“محمد سلمانی”

صدای پای که می‌آید؟

به کوچه‌ام که گذر دارد؟

بگو که پنجره بگشایم

اگر ز عشق خبر دارد…

“سیمین بهبهانی”

صبح‌ها وقتی خورشید

در می‌آید متولد بشویم

هیجان‌ها را پرواز دهیم

روی ادراك فضا، رنگ

صدا، پنجره گل نم بزنیم

“سهراب سپهری”

اشعار زیبا درباره پنجره

گنجشک و هوای پاک نم نم دارم

صبحانه‌ی شعر و چایی دم دارم

لبخند بزن پنجره ها را وا کن

یک صبح بخیر این وسط کم دارم

“شهراد ميدری”

اشعار قشنگ با موضوع پنجره

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست

دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آیینه شدن‌ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی‌سبب تا لب دریا مکشان قایق را

قایق‌ات را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهدکرد

آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست

حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

“فاضل نظری“

آیا دوباره باغچه‌ها را بنفشه خواهم کاشت؟

و شمعدانی‌ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت؟

آیا دوباره روی لیوان‌ها خواهم رقصید؟

آیا دوباره زنگ در مرا بسوی انتظار صدا خواهد برد؟

👤فروغ فرخزاد

پنجره را باز کن

و از هوای بارانی لذت ببر

خوشبختانه باران

ارث پدری هیچکس نیست….!!

پشت

دلباز ترین

پنجره

تنگ

است

دلم…!

– سهراب سپهری

خواب دیدم

ما را بریدند و به کارخانه چوب بری بردند

آن که عاشق بود پنجره شد

آن که بی رحم بود چوبه ی دار!!

از من اما دری ساختند برای گذشتن…!!!

– مهدی باجلان

هر پنجره ای روزنه ای است،

روزنه ای بر روشنايی،

روزنه ای بر نور، بر درخشش عواطف انسانی

پنجره رمز و راز اميد است، اميدی برخاسته از بينش، از نگرش به افق های دوردست، به چشم اندازهای بيكرانه، پنجره راه ورود روشنايی است و گذرگاه فروغ اشراق…

– فروغ فرخزاد

رسول یونان :

تو ماه را بیشتر از همه دوست داشتی و حالا ماه هر شب تو را به یاد من می آورد میخواهم فراموشت کنم اما این ماه با هیچ دستمالی از پنجره ها پاک نمی‌شود.

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره عشق چه‌ها می‌خواهی

صبح تا نیمه‌ی شب منتظری

همه جا می‌نگری

گاه با ماه سخن می‌گویی

گاه با رهگذران خبر گمشده‌ای می‌جویی

راستی گمشده‌ات کیست …!؟

کجاست…!؟

– قیصر امین پور

نباید حواست باشد به این‌که هستند یا نه!

باید زندگی‌ات را بکنی!

نباید وابسته باشی به حضور و حرف‌هاشان!

نباید زیاده از حد دل ببندی.

رابطه تا جایی خوب پیش می‌رود و آدم‌ها تا جایی خوبند که معمولی دوستشان داشته باشی و معمولی با آن‌ها تعامل کنی و معمولی روی حضورشان حساب کنی.

و مشکل دقیقا همان‌جایی‌ست که تو در دوست داشتن‌ها و خواستن‌ها و توقع داشتن‌ها افراط می‌کنی و همه چیز خراب می‌شود…

رابطه با آدم‌ها، حرف زدن از دریچه‌ی پنجره‌هاست و از پنجره صمیمی می‌شوید و همه چیز خوب پیش می‌رود و همه چیز از جایی خراب می‌شود که تو توقعت بیشتر می‌شود و می‌خواهی از در وارد شوی…

#نرگس_صرافیان_طوفان

اشعار قشنگ با موضوع پنجره

یک زندگی کم است …

برای آن‌که تمام شکل‌های دوستت دارم را با تو در میان بگذارم …

می‌خواهم هر صبح که پنجره را باز میکنی؛ آن درخت روبه‌ رو من باشم

فصل تازه من باشم

آفتاب من باشم

استکان چای من باشم

و هر پرنده ای که نان از انگشتان تو می‌گیرد .

یک زندگی کم است !

برای شاعری که می‌خواهد در تمام جمله ها دوستت داشته باشد

– روزبه سوهانی

مطلب مشابه: شعرهای قشنگ و زیبا (35 شعر مفهومی و قشنگ درباره زندگی، عشق و…)

پس چشم به راهت خواهم ماند

همچون خانه ای متروک

که بیایی و

در من زندگی کنی

که بیایی و

پنجره هایم دیگر درد نکشند….

👤پابلو نرودا

صبح که می شود

یادم باشد در آینه آسمان بنگرم

به دریاهایِ اطراف سری بزنم

نگاهِ بیشه هایِ زیبا را

به کلبه یِ خورشید راهی کنم

قدری از گندمزارهایِ این حوالی

عطرِ خوش نان را ببویم

و دستِ آفتاب را بگیرم ،

برویم با هم کوچه کوچه ،

پنجره ها را بیدار کنیم

مبادا زندگی خواب بماند.

عید که آمد

فکری برای آسمان تو خواهم کرد

یادم باشد روزهای آخر اسفند

دستمال خیسی روی ستاره‌هایت بکشم

و گلدانی کنار ماهت بگذارم

زندگی همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشت

بد نیست گاهی هم دستی به موهایت بکشی

بایستی کنار پنجره و با درخت و باغچه صحبت کنی

پنهان نمی‌کنم که پیش از این سطرها

«دوستت دارم» را می‌خواسته‌ام بنویسم

حالا کمی صبر کن

بهار که آمد، فکری برای آسمان تو

و سطرهای پنهانی خودم خواهم کرد…

👤حافظ_موسوی

مطالب مشابه