متن ها

شعر غزل فارسی کوتاه (40 غزل عاشقانه کوتاه از شعر پارسی)

شعر غزل فارسی کوتاه (40 غزل عاشقانه کوتاه از شعر پارسی)

شعر فارسی ابهت شعر در جهان است. ایرانیان نیز قدرت خود در شعر را همیشه در غزل داشته‌اند. ما نیز در این بخش از سایت ادبی و هنری متن‌ها چندین شعر غزل فارسی کوتاه را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.

غزلیات بسیار زیبای فارسی

آیا کسی آنقدر دوستت دارد

که از جهان نترسی ؟

«شمس لنگرودی»

از آن عشق

از آن حریم شیرین

چه هلهله ای در سینه ام بر پا بود …

حرامش باد

هنوز دیر نیست

هنوز صبرِ من به

قامتِ بلندِ آرزوست

«هوشنگ ابتهاج»

همه چيز درست خواهد شد

و شبِ تاريک نيز ، از چراغِ ترک ‌خورده

 عذر خواهد خواست …

«سيدعلى صالحى»

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن

منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون می‌گشت

باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود

دلتنگم و دیـدار تو درمــان مـن است

بـی رنگ رخت زمـانه زندان مـن است

بـر هیچ دلــی مبــاد و بـر هیچ تنـی

آنچ از غم هجران تو بر جان من است

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم

ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم

زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم

طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه

شور شیرین منما تا نکنی فرهادم

حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی

من از آن روز که دربند توام آزادم

من شوق قدم های رسیدن به تو هستم

یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم!

آرامش لبخند تو اعجاز تو این است…

زیبایی تو خانه براندازترین است!

مطلب مشابه: شعرهای قشنگ و زیبا (35 شعر مفهومی و قشنگ درباره زندگی، عشق و…)

غزلیات بسیار زیبای فارسی

یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی

شاگرد که بودی که چنین استادی

خوبی و کرم را چو نکو بنیادی

ای دنیا را ز تو هزار آزادی

دلبرم رفت ودلم رفت به دنبال دلش

اوبه دنبال رقیب ودل به دنبال دلش

دل بِکَن ای دلکم عشق بیهوده مخواه

یار بیگانه مشو دلبر بیگانه مخواه

دوش دیوانه شدم! عشق مرا دید و بگفت:

آمدم! نعره مزن! جامه مَدَر! هیچ مگو!

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو!

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی! جز که به سر هیچ مگو!

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است؟!

گفت این غیر ِ فرشته است و بشر هیچ مگو…!

«چه جمال جان فَزایی

که میانِ جانِ مایی

تو به جان چه می‌نمایی،

تو چنین شکر چرایی؟!»

عکس نوشته اشعار عاشقانه

آنچنان جای گرفتی ,تو به چشم و دلِ من

که به خوبانِ دو عالم

نظری نیست مرا…!

عشقت صنما چه دلبری‌ها کردی

درکشتن بنده ساحری‌ها کردی

بخشی همه عشقت به سمرقند دلم

آگاه نه ایی چه کافری‌ها کردی

دلبران، دل میـبرند، اما تـو جانم میـبرے

ناز را افزوده ، با نازت توانم میـبرے

سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود

تا ته قلب من و تا استخوانم میـبرے

میزنےچشمڪ نهانے، جانِ تـو! جان خودم!

با تڪان پلڪ خود تا بیڪرانم میبرے

تاڪه میخواهم بگویم راز خود را ناگهان

دستهاے مهربان را بر لبانم میبرے

میڪنے ساڪت مرا با بوسه هاے بی هوا

شعر را با بوسه از روے زبانم میـبرے

تو شبیه دلبران هستی ولي جور دگر

دلبران، دل میبرند، اما تو جانم میبری…

مولانا

چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست

جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست

تنها گناه آینه ها زودباوری ست

امین پور

اینجا کسی هست

از من به من نزدیک تر

می پیچد هرم نفس هایش

در خانه امنم

از عشق به خود آدمی

لبریز تر

شهریار

هر که در عاشقی قدم نزده است

بر دل از خون دیده نم نزده است

او چه داند که چیست حالت عشق

که بر او عشق، تیر غم نزده است

خاقانی

عکس نوشته اشعار عاشقانه

اشعار زیبای غزل

در آغوشم بیا هر شب

ک محراب نگاهت را

در امیزی ب چشمانم

گهی یادی کنی ازمن

منم هر شب ب تنهایی

ب یاد خاطرات تو

برایت شعر میخوانم

حسین پناهی

چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش

پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم

آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق

میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم

او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند

ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم

مولانا

سیر نمی شوم زتو، ای مه جان فزای من

جور مکن جفا مکن، نیست جفا سزای من

با ستم و جفا خوشم، گرچه درون آتشم

چونکه تو سایه افکنی بر سرم ای همای من

مولانا

یک لحظه نگاهم به تو افتاد و از آن روز

از عشق گریزانم و با عشق موافق

شاملو

ای راحت جان من،آرام خیال من

وقتی که تو اینجایی،شیرین به بری دارم

مجنون به لیلی و یوسف به زلیخایش

هر کس به کسی نازد،من خوبتری دارم

كسی شبيه تو در من مرا به دريا برد

رسيده‌ام به يقين اين‌كه ناخدای منی

ولی سؤال بدون جواب مانده‌ی من!

تو ای غريبه كه هستی؟ كه آشنای منی

فاضل نظری

هزاران آه در یک سینه‌ی دلتنگ جا دارد

دل اندوهگینم هرچه دارد از شما دارد

نگاهم ساکن میخانه‌ی چشم تو شد اما

نمی‌دانست این ساقی فقط جام بلا دارد

چرا این‌قدر در آیینه حیرانم خداوندا !

چقد این چشمِ خون‌پالا نگاهی آشنا دارد

تماشا، آشنایی، بی‌وفایی بعد تنهایی

دل دیوانه‌ی ما با تو چندین ماجرا دارد

به‌شوقِ یک سر سوزن وفا در شهر می‌گردم

متاعی را که‌من با جان خریدارم، کجا دارد؟

#هادی_محمدحسنی

اشعار زیبای غزل

غزل‌های عالی و دلنشین

ما در این عقرب‌سرا،

هرلحظه از سر تا به پا،

نیش یاران،

نیش ماران،

نیش جانان خورده‌ایم❤️ 🙂

فاضل نظری

بردار دل از شیشه‌ی رازی که شکسته‌است

از آینهء چشم نوازی که شکسته است

جز آه نمی‌آید از این قلب پر از درد

اين‌قدر مزن چنگ به سازی که شکسته‌است

چون برکه‌ی یخ بسته پر از حسرتم ای ماه!

دل بی تو چه شب‌های درازی که شکسته‌است

این توبه که در لحظه پشیمانم از آن را

دیگر به شکستن چه نیازی که شکسته‌است

تردید سزاوار دل عاشق من نیست

ای دوست مکن شک به نمازی که شکسته‌است

فاضل نظری

من را نگاه کن که دلم شعله ور شود

بگذار در من این هیجان بیشتر شود

قلبم هنوز زیر غزل لرزه های توست

بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود

من سعدی ام اگر تو گلستان من شوی

من مولوی سماع تو برپا اگر شود

من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر

شیراز چشم های تو پر شور و شر شود

“ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود”

آنقدر واضح است غم بی تو بودنم

اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود

دیگر سپرده ام به تو خود را که زندگی

هرگونه که تو خواستی آنگونه سر شود

#نجمه_زارع

مطلب مشابه: متن طلایی کوتاه / 45 متن و شعر طلایی و به شدت مفهومی

غزل‌های عالی و دلنشین

تنها ستاره‌ی شب تارم، شبت بخیر!

تار است بی تو لیل و نهارم، شبت بخیر

ای سر به شانه‌‌‌های رقیبان گذاشته

کی سر به شانه‌ات بگذارم؟ شبت بخیر…

تو در کنار کیستی امشب که سالهاست

غیر از غم تو نیست کنارم، شبت بخیر

بسیار زخم بر دل خونم زدی و آه

تا صبح می‌شود بشمارم… شبت بخیر

هرچند بی‌تو تاب نمی‌آورم، برو

هرچند بی‌تو خواب ندارم، شبت بخیر

رفتی اگرچه وقت خداحافظی نبود

دیگر نشد بهانه بیارم، شبت بخیر…

#سجاد_سامانی

مطالب مشابه