شعر درباره یادگاری نوشتن؛ مجموعه اشعار زیبا در مورد یادگاری
در این بخش سایت متن های مجموعه شعر درباره یادگاری نوشتن و اشعار زیبا در مورد یادگاری و نوشتن در دفترچه خاطرات را گردآوری کرده ایم.
گزیده شعر درباره یادگاری نوشتن
یادگار خواجه خود یافتی وقت است اگر
یادگاری خواهم ا زجودت ز چندان یادگار
یادگاری به تو بدهیم دل تنگ و به راه
یادگار از تو به جز انده عشقت نبریم
تو مرا این شکر و ثناها را غنیمت دان
از آنک بر صحیفه عمر نبود یادگاری چون ثنا
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار
عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار
دردهای کهنه داریم از تو در دل یادگار
گر تو ناری یاد ما، با یادگاری هم خوشیم
گهی جستم ز رویت یادگاری
گهی جستم ز هجرت غمگساری
کنار بالشم یک قاب عکسی از تو افتاده
امان از خاطرات دردناک یادگاری ها
نیست رنجی گر تن از غم مو شد و رنج است و بس
کان ز تار موی خوبان یادگاری داشتم
تو هم خنجر بزن ، من زخم کاری دوست دارم
شبیه موزه هایم ، یادگاری دوست دارم
عمر جاویدست مدی کوته از احسان او
یادگاری از سخن بهتر ندارد آدمی
مطلب مشابه: متن در مورد یادگاری؛ 25 متن زیبا برای یادگاری نوشتن با جملات کوتاه
من بی تو شبی زار و خسته ام
تو یادگاری شب های تار من!
خون آبه جگر بود کز چشم تر فشاندم
نقشی که بر درش ماند از من به یادگاری
بخواهم یادگاری از تو، لیکن
خیال است اینکه بدهی یادگاری
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
وقتی به جای “من”، ضمیرت میشود “تو”
از “تو” برایت مانده یک “او” یادگاری…
قیچی رو برداشتی که تقسیم کنی
عکسی که یاد گار یک جنونه
این کوچه ها را می شناسد چون کف دست
هی یادگاری می نویسد هر کجایش
آه مکش ناله مکن شعر مگو منویس
رفتگان را غیر دیوان یادگاری هست نیست
لؤلؤی دیده عزیز است به چشم من، ازآنک
یادگاری ست کز آن لؤلؤی لالا مانده
اشعار یادگاری نوشتن
ای از رخ دوست یادگاری
یا معتمدی و یا شفایی
پنج ِ وارونه به روی هر درختی می کشم
پنجــه روی قلب های یادگـاری می شوم
روی تو که شمع نه سپهر است
از هشت بهشت یادگاری
بزمانه یادگاری چو سخن نباشد ای (فیض)
برسان سخن بجائی که دگر سخن نماند
یادگاری ده ز بیداری شب خود را مگر
وقت رفتن نام بهروزیت ماند یادگار
وقتی که آمدش باز ، تا این که گوید آری
یک حجله دید و عکسی ، بر آن به یادگاری
گرچه زیر پای گردی پست او
یادگاری بایدت از دست او
برای یادگار خویش شعری چند از هاتف
نوشتم تا پس از من یادگاری های من بینی
اگر من یادگاری یادگاری
که همچو تو نخواهم یافت یاری
عمر سعدی گر سر آید در حدیث عشق
شاید کو نخواهد ماند بی شک وین بماند یادگاری
هـــر گــــاه بـه تــو فـــکـر مـــیــکـنم ..
حـــواســم از هــمه چــیز پــرت مــیشود ..
و مـــن چـه روز هـای بــیهوده ای را ســپری مــیـکنم ..
بـا بــیسـت و چـهار سـاعـت حـواس پـرتی
وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای
یادگاری هایت را، بغض های پشت سرت را
شاعران را تو زجدان یادگاری، زین قبل
هر که بیتی شعر گوید نزد تو یابد قرار
یادگاری هم نماند آخر از آن
دل به بادی سرد گفت آری نماند
مطلب مشابه: جملات زیبا درباره جنگل و عشق؛ جملات کوتاه قشنگ در وصف جنگل
من فقط حسی دارم که نمی دانم چیست
دلم سخت تنگ تــــوست
و ” بعدا ” تنگ تر هم خواهد شد
می دانم
شهر بعد از جنگم و آرامشم توفانی است
مانده از ایل و تبارم یادگاری سوخته
دلجوی تر از شکر شکاری مشناس
بهتر ز سخن تو یادگاری مشناس
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم
به هر وقت از سخن های حکیمان
به رویش بر ببینم یادگاری
متن یادگاری نوشتن و شعر زیبا
و همه فراموش خواهند کرد
که من در تمام عمرم
تنها دو بار شاعر شدم
یک بار با دیدن تو
بار دیگر با ندیدن ات
اگر ملک را یادگاری بباید
بیابد هم از ملک تو یادگاری
بهار از دکه من حله گیرد
شکوفه باشد از من یادگاری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
به غم شادم ازان، کاندر فراقت
ندارم از تو جز غم یادگاری
در شبی طوفانی
به خانه ات یورش آوردند
و هر آنچه یادگاری از عشق ما بود
به تاراج بردند
با یادگاری از تبر، از سمت جنگل آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
به رسم ِ یادگاری، عاشقانه زیر ِ شعرت را
تو هم مانند ِ من با بغض امضا کرده ای هرگز؟
مرو زنهار ای پیکان یار از سینه ام بیرون
که از دل عاشقان را یادگاری نیست غیر از تو
روزم از عشقت چو شب تاریک بگذشتی اگر
جز لقب از نور رویت یادگاری دارمی
بوسههایت طعم حوّا میدهد با عطر سیب
بوسههایت یادگاری از جهان دیگـر است
از در روم تا به هند و ختای
یادگاری بود ز من همه جای
این باقی عمر با تو باشم
کز عمر گذشته یادگاری
عشق ازو به گفت گفتا نیک دور افتاده اند
یادگاری از لب معشوق و زلف دلبرست
کنون رؤیای ما باغی است
بن هر جاده اش میعادگاهی خرم و خوش بو
سر هر شاخه اش گلبرگ های نازک لبخند
به ساق هر درختش یادگاری ها
شاعران را تو زجدان یادگاری، زین قبل
هر که بیتی شعر گوید نزد تو یابد قرار
کی شدندی عالمی در عشق تو یعقوب وار
گر نه از یوسف جهان را یادگاری ای پسر
ز مجنون یادگاری نیست جز من، جای آن دارد
که سازد عشق از چشم غزالان حلقه دامم
نهادم بر کف گیتی نگاری
برو بگذاشتم خوش یادگاری
در دور زمانه یادگاری نگذاشت
بهتر ز تو گوهری علی بوطالب
برای یادگار خویش شعری چند از هاتف
نوشتم تا پس از من یادگاری های من بینی
از آن دو لب سخنی
چند یادگاری پرس
چون بمیرم بجز از خون دل و گفته دلسوز
یادگاری ز من خسته جگر باز نماند
دردا و حسرتا که بجز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
من هم از آن زلف دارم یادگاری بیقراری
جهان را یادگاری نیست به ز اشعار خاقانی
به فر خسرو عادل نکوتر یادگار این
دو بوسی یادگاری داد ما را
دو می می داد پیش از دیده با هم
تخته سنگ یادگاری ها امشب
دلش برای تن نوشته هایش کوچک شده
آن نه یار آن یادگار عمر
بس به آئین یادگاری داشتم
هر کسی کرده کتابی در نجوم
یادگاری ساخته بهر علوم
هجر می داند که چون من ناتوانی چون زید
زان بر این دل زخمهای یادگاری می کند
به تو نزدیکم
چون تنی برهنه به چاقو
چون درختی دست نخورده
به یادگاری
قلبی در من است که فقط
تو آن را می بینی.
ای مایه شادمانی آخر ز درت
رفتیم و غمت به یادگاری بردیم
یادگاری از نمودار منست
بر مثال حالتان این روشنست