متن ها

جملات قصار و ادبی از فیودور داستایفسکی بزرگترین نویسنده تاریخ

جملات قصار و ادبی از فیودور داستایفسکی

فیودور داستایفسکی نه تنها اینکه بزرگ‌ترین نویسنده تاریخ است، بلکه بزرگ‌ترین هنرمند تاریخ هم هست. نویسنده‌ای که بهتر از هر کسی رنج بشری را در میان کلمات جاودانه کرد. در این بخش از سایت ادبی و هنری متن‌ها جملات قصار و ادبی از فیودور داستایفسکی را برای شما دوستان قرار خواهیم داد. با ما باشید.

داستایفسکی که بود؟

ور میخایلوویچ داستایفسکی یا فیودور میخایلوویچ دوستویِوسکی نویسندهٔ مشهور و تأثیرگذار اهل روسیه بود. داستایفسکی عمق و فراز جامعهٔ روسیه را تجربه کرد. شخصیت‌های او در همهٔ رمان‌هایش با مشکلات روان‌شناسانه و عاطفی درگیر هستند اما مهم‌تر آنکه کتاب‌هایش از آموزه‌های ایدئولوژیک زمان خود الهام می‌گرفتند. رمان‌های مشهور او جنایت و مکافات (1866)، ابله (1869)، جن‌زدگان (1872) و برادران کارامازوف (1880) هستند.

جملات ادبی و سنگین از داستایفسکی

بهتر است برای کسی بمیریم که برای‌مان تب کند!

ابله

آدم نمی‌تواند مظهر کمال را دوست داشته باشد. آدم در برابر صورت کمال فقط می‌تواند محو تماشا باشد.

وقتی مرتکب جنایت شدند عدل و داد را اختراع کردند؛ و برای حفظ عدل و داد کتاب‌های قطور قانون نوشتند و برای اجرای این قوانین گیوتین به پا کردند.

جملات ادبی و سنگین از داستایفسکی

چه چیز است که مردم را از خودکشی باز می‌دارد. ؟

هر کس بخواهد به آزادی حقیق برسد باید جسارت خودکشی داشته باشد.

وقتی کشتی‌یی غرق‌شدنی باشد، موش‌ها پیش از همه آن را حس می‌کنند و از آن می‌گریزند

چرا باید کلاغ سرنوشت برای بچه‌ای که هنوز در شکم مادرش است قار قار خوشبختی سر دهد اما بچه دیگری در یتیم خانه پا به دنیای خداوند بگذارد؟

مطلب مشابه: سخن بزرگان { عمیق ترین سخنان افراد معروف درباره موضوعات زندگی }

بدبختی یک بیماری واگیردار است. آدم‌های بیچاره و بدبخت بایستی از هم دوری کنند، تا بدبختی‌شان به هم سرایت نکند و بیشتر نشود.

ماندن در گوشه‌ای که بدان عادت کرده‌ای بهتر است. حتی اگر نیمی از اوقات به غم و غصه خوردن بگذرد. / نقل‌قول‌ها از ترجمه خشایار دیهیمی.

به تو فکر می‌کنم و همین مرا خوشحال می‌کند.

این کله‌ی من هم برای خودش حکایتی است. صحبت حماقت که باشد گاهی ده دیوانه را حریفم.

من این وسط چه‌کار‌ه‌ام که بخندم. نه، من نخندیدم. نوکر جماعت که حق خندیدن ندارد…

آمین آمین، به شما می‌گویم اگر دانه گندم که در زمین می‌افتد نمیرد، تنها ماند: اما اگر بمیرد، ثمر بسیار آرد.

آدم‌ها، حتی گناهکاران بیش از حد تصور ما ساده و ساده‌دل‌اند. و خود ما هم چنینیم.

پدران مقدس، می‌دانید، شما خون مردم را می‌مکید!

خدا روشنایی را روز اول آفرید، و خورشید و ماه و ستارگان را به روز چهارم، روز اول روشنایی از کجا آمد؟

مهم این است بدانی چطور یکی را غافلگیر کنی.

جملات ادبی و سنگین از داستایفسکی

جانور نمی‌تواند به ستمبارگی انسان باشد، که ستمش بسیار هنرمندانه است. ببر فقط می‌درد و به دندان می‌کشد، از او جز این بر نمی‌آید. هرگز به فکر میخ کردن مردم با گوش نمی‌افتد…

هیچ‌کس از درد کسی دیگر آگاه نیست.

نمی‌توانید درباره کسی حکم کنید. چون هیچ‌کس نمی‌تواند درباره یک مجرم حکم کند، تا این‌که تشخیص دهد خودش هم به اندازه همان شخصی که روبه‌رویش ایستاده، مجرم است.

انسان هر چه بیشتر در اختفای فقر و مذلت خویش می‌کوشد و هرچه بیشتر سر در گریبان خویش فرو می‌برد تا بتواند از شر زبان مردم در امان باشد باز کسی وارد زندگی او می‌شود و از کاهی کوه می‌سازد و انسان را دست می‌اندازد و در یک چشم بهم زدن اسرار زندگانی او را در کتابی ثبت می‌کند و بر سر زبان‌ها می‌اندازد و اسباب تمسخر و تحقیر دیگران می‌نماید

تهیدستان زودرنج و حساسند و طبعا چنین آفریده شده‌اند!

تهیدست همیشه مظنون است، با نظر دیگر به جهان پروردگار می‌نگرد. به دیگران از گوشه چشم نگاه می‌کند. به اطراف خویش پریشان و مشوش نظر می‌کند، به هر کلمه گوش فرا می‌دهد و بیم دارد که مبادا درباره او گفتگو کنند و بگویند که: نگاه کن! چه ابلیس فقیری! احساس و عواطف او چیست؟ قیافه او از این سو یا آن سو چگونه است؟ همه‌کس می‌داند که تهیدست از پلاسی کهنه و مندرس بدتر و بی‌ارزشتر است.

هرچه درباره او نوشته شود باز هرگز کسی وی را محترم نخواهد شمرد.

ادبیات چیز شگفتی است، وارنکا، یک چیز خیلی شگفت. من این را پریروز در کنار این آدمها کشف کردم. ادبیات چیز عمیقی است. ادبیات دل آدمها را قوی می‌کند و به آنها خیلی چیزها یاد می‌دهد و در هر کتاب کوچکی که اینها دارند چیزهای شگفت زیادی هست. چه عالی نوشته شده اند! ادبیات یک تصویر است، یا به تعبیری هم یک تصویر است هم یک آینه; بیان احساسات است، شکل ظریفی از انتقاد است، یک درس پند آموز و یک سند است.

با خود اندیشید: «اگر این همان مردی نیست که مرا دنبال می‌کند پس… اما نکند که برعکس من دارم او را دنبال می‌کنم؟ اصل موضوع در این جاست…»

ولچانینف جسور بود. دوست می‌داشت گاهی خطر را تا سرحد شجاعتی که به مبالغه نزدیک بود استقبال کند، حتی اگر کسی هم نبود که او را ببیند و به تنهایی می‌بایست خویشتن را تمجید کند.

در میان ما گناه و بیداد و وسوسه هست، و با این همه، و با این همه جایی روی زمین آدمی مقدس و والا هست. او حقیقت را در اختیار دارد؛ او حقیقت را می‌شناسد؛ بنابراین حقیقت بر روی زمین نمرده است و مظهر حقیقت روزی به سراغ ما هم می‌آید و مطابق پیمان بر عالم و آدم فرمان می‌راند.

مطلب مشابه: جملات زیبا و ادبی از گابریل گارسیا مارکز نویسنده بزرگ و برنده نوبل ادبیات

حتماً در شهر (ت) پاول پاولویچ چیز دیگری جز یک «شوهر» نبود. اگر، غیر از شوهر بودن، کارمند هم بود، می‌شود گفت: فقط به این جهت بود که کارهای خارجی اش یکی از تکالیف ازدواجش به شمار می‌رفت; هرچند که طبیعتاً کارمندی جدی بود ولی فقط برای خاطر زنش و موقعیت اجتماعی آن زن در شهر (ت) انجام وظیفه می‌کرد.

وقتی که در روم هستی، مثل رومی‌ها رفتار کن.

جملات ادبی و سنگین از داستایفسکی

به خودت دروغ مگو. کسی که به خودش دروغ می‌گوید و به دروغ خودش گوش می‌دهد، به چنان بن‌بستی می‌رسد که حقیقت درون یا پیرامونش را تمیز نمی‌دهد و اینست که احترام به خود و دیگران را از دست می‌دهد. و با نداشتن احترام دست از محبت می‌کشد، و برای مشغول کردن و پرت کردن حواسش از بی‌محبتی به شهوات و لذات خشن راه می‌دهد و در رذالت‌های خویش در بهیمیت فرو می‌رود و همه‌اش هم از دروغزنی مداوم به دیگران و خویشتن.

می‌دانی که گاهی اهانت‌پذیری بسیار لذت‌بخش است، مگر نه؟ یک نفر ممکن است بداند که کسی به او اهانت نکرده، اما اهانت را برای خودش ابداع کرده، دروغ گفته و مبالغه کرده تا آن را بدیع سازد، به واژه‌ای چسبیده و از کاه کوهی ساخته- این را خودش می‌داند، با اینهمه اولین آدمی خواهد بود که اهانت را بپذیرد و آنقدر از انزجارش شادی کند تا احساس لذت بزرگی کند، و به راه کینه حقیقی بیفتد.

مطالب مشابه