متن ها

جملات درباره قطار؛ متن های زیبا درباره سفر با قطار

قطار یک وسیله نقلیه عمومی است که همیشه یادآور سفر کردن است. در این مطلب مجموعه ای از متن ها، جملات، شعر ها و عکس نوشته های زیبا را در مورد قطار، ریل قطار، ریل های موازی قطار، سفر با قطار و راه رفتن روی ریل قطار تهیه کرده ایم. برای مطالعه این متن ها و تکست ها در ادامه با ما همراه باشید.

جملات درباره قطار

ریل و قطار از هم جدا باشند می پوسند

دور از دل هم، سهم هر دو گریه و زاری است …

راه میروم

سوت میزنم

و دود می کنم !

سالهاست

قطاری شده ام

که نمیداند تو را

در کدام ایستگاه دنیا

گم کرده است …!

جا مانده ترینم، ز قطار دل تو …

در “قطار” زندگی

مراقب خودت باش

روزگار”ریزعلی ها”

گذشته است

بعضی آدمهای این دوره

قطار را

فدای یک پیراهن میکنند

دیگر از این شهر میخواهم سفر کنم…چمدانم را بسته ام… اگر خدا بخواهد امروز میروم… نشسته ام منتظر قطار… اما نه در ایستگاه… روی ریل قطار

بلیط قطار را پاره ‌می‌کنم

و با آخرین گله‌ی گوزن‌ها

به خانه برمی‌گردم

آن‌قدر شاعرم

که شاخ‌هایم شکوفه داده است!

چه چیزی در جهان از قطار ایستاده در باران غم انگیز تر است؟ …

به ریل های قطار نگاه کن

همیشه دستهایشان در دست همدیگر قفل است

گر چه گاهی زیر خرمنی از سنگ باشند

عاشقانه بودن ها را باید ستود…

رفتی و پس از تو نفسم رفت، دلم رفت هر بار که از ریل گذر کرد قطاری …

سرت را بگذار روی سینه ام

می شنوی؟

از قلب من هر لحظه قطاری می گذرد.

بر سرش جان نمی دهی؟
تو بی شک
در ازدحام ایستگاه
توی خواب شب پیش قدم می زدی
قطار اشتباه
کسی را به مقصد نخواهد برد !

من در این واگن بی تو به کجا در سفرم

باورت میشود از مقصد خود بی خبرم؟

شیشه سرد قطار از دو طرف خیس شده است

نم نم باران و دوتا چشم ترم قرص مسکن اثرش رفته و من

شده ام یک من بی تو که پر از درد سرم لعنتی بی تو چرا عقربه ها کند شدند؟

نکند باخبر است عقربه هم منتظرم تق تق ریل قطار و من بی حوصله که

خسته خسته ام از هرچه که هست دور و برم بی خیال من و خوشحال، کجا بنشستی؟

که بر این صندلی خالی تو می نگرم

سرباز خسته و زخمی از راه رسید زن از خانه رفته بود

زخمی که او را در قطار و جنگل و جاده نکشته بود

در خانه کشت

بعضی وقتا قطار اشتباهی،

شما رو به ایستگاه درست میبره.

قطار می رود

تو می روی

تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام

که سالهای سال

در انتظار تو

کنار این قطارِ رفته ایستاده ام

و همچنان

به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام !

از کدام قطار جهان جا مانده ام

مدام فکر می کنم

یکی

توی یک ایستگاه دور افتاده

گل بدست

به انتظار من نشسته است!…

بعضی وقتا قطار اشتباهی،

شما رو به ایستگاه درست میبره.

بچه که بودم

تو برای من

بادکنک بودی

و بعد

گل سرخی زیبا

در گلدان خانه

سرانجام تو کلمه

و من شاعر شدم

می دانم

فردا

تو قطاری مهربان خواهی شد

و مرا از اینجا خواهی برد

متن احساسی قطار

فرصت های زندگی

به قطارهای مترو می مانند

می آیند و می روند

دریغ از آن هنگام

که پس از تلاش بسیار درب قطاری مقابل قدومت بسته شود!

و تو چاره ای نداری جز صبر، تا قطار بعدی از راه برسد

تو مقصد را خواهی یافت

باور کن …

قطار بعدی در راه است

ناراحت نباش

اگر هم نیامد، خود چراغی بیفروز

سیاهی تونل زندگی را فراموش کن و

غمگین مباش که

قطار بعدی تو خواهی بود

می‌ روم وز سر حسرت به قفا می‌ نگرم

خبر از پای ندارم که زمین می‌ سپرم

می‌ روم بی‌دل و بی یار و یقین می‌ دانم

که من بی‌ دل بی یار نه مرد سفرم

قطاری

وسطِ راه از کنارتان گذشت

دست تکان دهید

بیشتر

سرِ بی بدرقه ها بیرون است..

شما رو به ایستگاه درست میبره.

‏دوست داشتن تو فضای مجازی

مثل قطارهای شهربازی میمونه

ازش لذت میبری ولی تو رو به جایی نمیرسونه

‏دوست داشتن تو فضای مجازی

مثل قطارهای شهربازی میمونه

ازش لذت میبری ولی تو رو به جایی نمیرسونه

‏دوست داشتن تو فضای مجازی

مثل قطارهای شهربازی میمونه

ازش لذت میبری ولی تو رو به جایی نمیرسونه

به قطاری که تو را می برد

گفتم برگردد؟

گفتم نرود؟

گفتم…؟

چیزی نگفتم

به قطاری که تو را می برد،

گلایه ای نیست

خودت سوار شدی

روزهای نبودنت را طوری می گذرانم،

که حتی زمان به عبور خودش شک کند.

مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،

قطاری که ایستاده را می بیند

ما وسط ریل ؛ منتظر قطار میمونیم! ایستگاه، مال مسافراست…

تمام دوستت دارم ها را قطار کرده ام تا مرا به تو برساند …

تو نیستی و هنوز مورچه‌ها

شیار گندم را دوست دارند

و چراغ هواپیما در شب دیده می‌شود

عزیزم

هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می‌گیرد

از ریل خارج نمی‌شود.

خداوندا
تو میدانی که
من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم
راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
خداوندا مرا مگذار تنها

همه چیز تمام شد …!

سوار قطار شدی و رفتی …

حالا باید در شهری دور باشی ؛

در قلب من چه کار می کنی …؟!

سفر مگو که دل از خود سفر نخواهد کرد

اگر منم که دلم بی تو سر نخواهد کرد

 من و تو پنجره‌های قطار در سفریم

سفر مرا به تو نزدیکتر نخواهد کرد.

زندگی

قطار است نه ایستگاه

سوار شو…

در حرکت باش

و از این سفر لذت ببر!…

همه چیز تمام شد …!

سوار قطار شدی و رفتی …

حالا باید در شهری دور باشی ؛

در قلب من چه کار می کنی …؟!

سرم را بر سینه ی زمین می‌‌گذارم

رودی آرام

اسبی سر کش

قطاری بی‌ قرار

سگی‌ ولگرد

مردی خسته

براستی

صدای پای تو

از کدام گوشه ی این سرزمین خواهد وزید؟

در عصر ما
همه همیشه دیر میرسند!
یکی به اتوبوس
یکی به قطار
یکی
به یکی‌…

قطاری سوت زنان می آید

از تونلی دراز

تونلی بی پایان که زندگیمان است.

و دهقان فداکاری نیست

که مسافران را نجات دهد

چقدر با من دویده ای

قطار لحظه های نیامده را؟

چقدر انتظار کشیده ای ؟

با من

یا برای من

در ایستگاه هایی با باران های چهار فصل

شده عادت واسم این شنیدن سوت قطار

روی نیمکت توی ایستگاه پشت خط انتظار

یه روزی میاد کنارم با یه دنیا آرزو

میشینه گوشه قلبم یه جورایی که نگو

میسازه با خاطراتش روزای آفتابی رو

وقتی درگیرش شدم تازه بهم میگه برو

یه روزی رو ریل غصه بی هدف قدم زدم

سنگی برداشتم و سمت روزای بدم زدم

آرزو کردم نبینم تا ابد مسافری

نه بهم بگه برو !نه من بگم با ید بری

واسم عادت شده این تکرار تلخیای عشق

شده سرنوشتم این ،سیاه بختیای عشق

قطاری

وسطِ راه از کنارتان گذشت

دست تکان دهید

بیشتر

سرِ بی بدرقه ها بیرون است..

در به دری در من بود

نه در قطاری

که می رفت و می آمد

روزهای نبودنت را طوری می‌گذرانم،

که حتی زمان به عبور خودش شک کند.

مثل مسافری که از پنجره ی قطار ِ در حال حرکت،

قطاری که ایستاده را می‌بیند

روزهای نبودنت

کوپه های خالی قطاری ست

که لحظه ها را دود می کند

سوت می کشی در خاطراتم و

گوش دلم کر می شود

همه چیز تمام شد …!

سوار قطار شدی و رفتی …

حالا باید در شهری دور باشی ؛

در قلب من چه کار می کنی …؟!

قطار خط لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره از اصفهان بگو چند است

سالهاست قطار

روی ریل ها قدم میزند

و خاطراتش را دود می کند

کسی چه میداند

شاید قطار هم روزی عاشق بوده است.‌‌..!!

شاها بکش قطار که شهوار می کشی

دامان ما گرفته به گلزار می کشی

قطار اشتران همه مستند و کف زنان

بویی ببرده اند که قطار می کشی

یک بلیط می خواهم

برای نمی دانم کجا

با قطاری که ریل هایش

تا چشم کار میکند

با هم موازیند!

در ایستگاهی بی سوزنبان

شاید به مقصد پرت ترین و دورترین نقطه دنیا

جایی که آسمان

بی ستاره

هرگز خوابش نمی برد…

روزهای نبودنت

کوپه های خالی قطاری ست

که لحظه ها را دود می کند

سوت می کشی در خاطراتم و

گوش دلم کر می شود

تنهایی در اتوبوس

چهل و چهار نفر است

تنهایی در قطار

هزار نفر

قبل از پایان این دنیا

خدا جهان را برمی دارد

تا در آخر جمله بگذارد

و حرفش را تمام کند

آن وقت من لباسم را می سوزانم

تا آخرین قطار واژه ها

آیه ای بر کوه نازل کند

و بعد

از قلبمان فرو بریزیم

و در اولین دقیقه ای فرود آییم

که آدم

حوا را در هوای مه آلود گم کرده بود

من به همه چیز دیر رسیدم

به تو ، به دوست داشتنت

تو رفتی و بعد از تو

در من آدمی هست که هر روز

دوست داشتنت را میخواند

کسی که یک قطار

زندگی اش را با خود برده

همیشه از ایستگاه قطار میترسد

دست هایت را

اگر به من می دادی

مسافرها

از پنجره های قطار

به اشتیاق

ایستگاه را نگاه می کردند

مطالب مشابه